+Smut 🔞
توی خیابون چشم چرخوند ، اون پسر باید یه جایی همین اطراف باشه نمیتونست زیاد دور باشه. باز هم با دقت نگاه کرد و پاهاش رو روی پدال فشار داد تا اون ماشین رو کمی جلو تر ببره و به جست و جوش ادامه بده.
کمی جلو تر اون رو دید موهای بلوندش که با بلند تر شدنشون رنگ اصلی قهوه ایش و هم میتونست ببینه رو بازیچه دست باد آرومی که میوزید کرده بود. گوشواره و زیورآلاتی که تازه تصمیم گرفته بود از اون ها استفاده کنه خیلی بهش میومد و زیبا و ظریف ترش کرده بود کرد.
اون پسر نگاهش با اخم ظریفی رو توی خیابون میخرچوند ، دختربچه ای با موهای تیره توی بغلش بود و سرش رو روی شونه های اون گذاشته بود ، انگار که کمی دیر کرده بود.
با دیدنشون لبخندی زد و ماشین رو حرکت داد و رو به روی اون پسر ایستاد. پنجره ی ماشین رو پایین داد و خم شد تا اون پسر ببینتش
_ استاد پارک ؟ منتظرتون گذاشتم؟
پسر موبلند لبخند بزرگی زد و گفت : یونگی!
یه دستی در سمت شاگرد رو باز کرد و نشست دختر بچه رو روی پاهاش جا به جا کرد و سعی کرد که اون رو درست بشونه.
یونگی: ببخشید که منتظر موندی ، ترافیک شدیدی بود.
جیمین : اشکال نداره این ساعتا همیشه مامان باباها میان دنبال بچه هاشون تو مسیر آموزشگاه شلوغ میشه.
پاهاش رو روی پدال حرکت داد و ماشین حرکت کرد.
نگاهش رو به دختر بچه داد که هنوزم با کسالت و خستگی سرش رو روی شونه دوست پسرش گذاشته بود.
یونگی : خانم کوچولو! امروز خیلی ساکت شدی. چرا ؟
پسر مو بلوند خجالت و تن نحیف دختر بچه رو به خودش فشار داد.
جیمین : امروز زیادی تمرین کرده دیگه نای راه رفتن نداره ، گمونم میخواد امشب و بخوابه و به جشن نیاد!
دختربچه بلافاصله سرش رو از رو شونه های اون پسر بلند کرد و با اعتراض گفت : نـــه من میخوام بیـــام !
جیمین: خسته نیستی ؟ تو هر وقت عمو یونگی رو میدیدی خیلی خوشحال میشدی!
دختر با یقه پیرهن دکمه دار اون ور رفت و لب هاش رو آویزون کرد.
جیا : آخه تو امروز خیلی سخت تمرین میدادی جیمینی .. منم که هنوز بستنی نخوردم... خستم!
مرد مو مشکی به حرف اون دختر بچه پنج ساله خندید.
یونگی : جیمینی باز استاد بدی شده ؟ میخوای عمو تنبیهش کنه ؟
جیمین : هی!
یونگی : تو نباید سخت بگیری جیمینی !
با لحن بچگونه ای گفت که باعث شد جفتشون بخندن.
یونگی : عمو برای جیا کوچولوی سخت کوشش بستنی میخره و امشب کل جشن رو باهم خوش میگذرونیم.
جیا : میشه شبم بیام خونتون؟
جیمین : مامانت نگران میشه اگه تو پیشش نباشی
دختر بچه با لب های آویزون سرش رو روی سینه ی اون پسر گذاشت.
جیا : من دوست دارم پیش جیمینی باشم! تو مهربونی میخوام پیش تو بمونم!
یونگی : ولی اون شبا سرش شلوغه!
جیا : یعنی چی ؟ چی کار میکنه ؟
جیمین : هیچی هیچی ! چیز مهمی نیست دارلینگ میای خونمون خب ؟ ولی یه روز دیگه من این هفته سرم شلوغه
پسر گفت و چشم غره ای به دوست پسرش رفت که باعث شد اون ریز ریز بخنده. خدا میدونه اون برای امشب چه نقشه ای کشیده...
*****
الیسا به بالاخره دست از ور رفتن با اون بادکنک ها برداشت و اینبار به دامن لباس دخترش گیر داد تا اون رو مرتب کنه.
جیا : مامان لباسم خوبه !
الیسا : بهم قول بده که قرار نیست سر اون طفل معصوم رو مثل دفعه های پیش توی کیک فرو ببری جیا!
جیا : مامانی! من دختر خوبیم! دیگه بزرگ شدم! پنج سالمه!
الیسا : خب پس اینو به مامانی ثابت کن.
پسر مو بلوند به مکالمه اون مادر جوون با دخترش خندید و کمی از نوشیدنیش خورد.
جیمین : الی دانشگاه چطور پیش میره؟
الیسا : خوبه اگه جیا رو تو کلاسات ثبت نام نمیکردم نمیذاشت به هیچکدوم از درسام برسم ، مدام باید از بین تیکه ههای وسایلی که شیکونده جمعش میکردم!
جیمین : خوبه! ولی تو خودت میدونی منظورم چیز دیگه ایه!
مشتی به بازو پسر زد که باعث شد اون بخنده ، با تمام قدرت سعی کرد که جلوی لبخند خجالتیش رو بگیره اما موفق نبود و این بیشتر دوستش رو میخندوند.
الیسا : من که گفتم ردش کردم!
جیمین : اون پسر خوبیه که تا الان بازم اصرار داره باهات باشه این دفعه سومه که میشنوم ردش کردی!
دختر دست به کمر شد و طلبکار به دوستش نگاه کرد و با دیدن تیپ و یقه پیرهن حریری که دکمه های اولش رو باز گذاشته بود و سینه ی سفیدش معلوم بود نیشخند شیطانی ای زد.
الیسا : مثل اینکه امشب تو خونه ی مین و پارک باید خبرایی باشه درست میگم ؟
جیمین : هی هی! ازین حرفا جلو بچه نزن!
الیسا : امیدوارم زیاد دردت نیاد چون تا همین الانش داره با چشماش میخورتت!
نیم نگاه یواشکی به دوست پسرش انداخت و متوجه نگاه خیره اش روی اون شد. به خاطر همین خجالت کشید و لبش رو گزید.
دختر با خنده دستی روی بازوی اون کشید.
الیسا : خجالتت و بذار واسه بعد! تو راهن دارن میان
![](https://img.wattpad.com/cover/262912771-288-k219332.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Shade Of Beauty
FanficComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...