دوستش رو دید که پشت یکی از میز های نهارخوری کنار الیسا نشسته
حقیقتا ، تمام مدت کلاس رو داشت به این فکر میکرد که کوکی چی میخواد بهش بگه و تمرکزش به کلی از روی درس رفته بود
با قدم های آروم نزدیکشون شد و روی صندلی نشست ، استرس کوکی کاملا براش مشهود بود
اون پسر کوچولو رو خوب تو این مدت شناخته بود ، مدام لب پایینش رو گاز میگرفت و دست هاش رو توی هم قلاب کرده بود
الیسا : آه ، جیمینا اومدی ، کوکی حسابی توهم رفته و به من هم نمیگه که چی شده ، فقط گفت که منتظرت بمونیم قراره یه چیزی بهمون بگه
جیمین : میدونم ، ببخشید که دیر کردم
درحالی که کیفش رو روی میز میذاشت گفت
مدت کوتاهی رو ساکت موندن که کوکی با سرفه کوتاهی این سکوت رو شکست
کوک : هیونگ تو به من گفتی که از دختری خوشت میاد و من جوابتو ندادم
جیمین در مقابل حرف اون سری به نشانه تایید تکون داد و نگران نگاهش کرد
کوک : خب ... من فک نکنم از دختری خوشم بیاد ..
الیسا : منظورت چیه کوکی
کوک : من ... من فکر کنم که ... عام .. گی باشم
در حالی که نگاهش رو از اون دو نفر میدزدید گفت
جیمین : همین ؟!
گفت و نفسش رو با آسودگی بیرون داد
کوک : جیمینا ! یعنی این اصلا برای تو عجیب نیست ؟! یعنی منو پس نمیزنی ؟!
دختر که تا اون موقع سکوت کرده بود دستش رو روی مشت های پسر موفندوقی گذاشت
الیسا : معلومه که نه ! چرا باید به خاطر همچین چیزی ازت ناراحت بشیم ؟!
کوک : من ... معذرت میخوام ...
جیمین : چرا باید معذرت خواهی کنی ؟! به خاطر چیزی که باهاش به دنیا اومدی ؟ تو کاملا عادی هستی و چیزی راجع تو اشتباه نیست ، البته از اینکه این همه مدت ازم قایمش کردی یه کمی ناراحت شدم
کوک : ببخشید هیونگ ... من میترسیدم تو منو پس بزنی و دیگه نخوای مثل قبل باهام رفتار کنی ...
جیمین : چرا من باید یکی مثل خودم رو پس بزنم ؟
کوک : صبر کن ببینم ... چی ؟!
چشماش رو درشت کرد و منتظر بود که برای اطمینان پیدا کردن دوباره اون جمله رو بشنوه ، شاید هم زمانی برای تحلیل نیاز داشت .
دختر دستش رو روی دهانش گذاشت و صدایی از سر ذوق در آورد
الیسا : اوه خدای من ! روی کسی کراش هم داری یا ...؟
جیمین : در واقع یکی هست ... مدت کمی هست رابطه امون شروع شده
کوک : پس چرا من چیزی از این قضیه نمیدونم !؟
پسر دست هاش رو روی میز گذاشت و با صدای تقریبا بلندی گفت
جیمین : به همون دلیل که تو نگفتی کوکا !
دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و روش رو برگردوند ، لب پایینش رو جلو داد
جیمین : الان داری باهام قهر میکنی ؟
کوک : جوابتو نمیدم هیونگ !
دختر و پسر بزرگ تر به رفتار های اون خندیدن و بقیه زمان رو با شوخی و خنده سپری کردن
*******
روی زمین نشسته بود و به دست هاش تکیه داده بود
موسیقی توی سالن خالی اکو دار میشد و فضای قشنگ و آرامش بخشی رو ایجاد میکرد
چشم هاش دنبال پسری بود که رو به روش با حس آزادانه ای میرقصید
رقصی به نرمی و لطافت شنای ماهی های اقیانوس
موهای بلوندش با هر پرش بالا میرفتن و شلخته توی صورتش میریختن
دست هاش رو نرم توی هوا میچرخوند به طوری که میشد محوش شد
بی نقص بود ! عالی بود و خودش این رو نمیدونست ...
با آروم گرفتن موسیقی قدم هاش رو سمتش کشوند ، روی صورت پسر خم شد و بوسه ی ظریفی روی لب هاش کاشت
دستش رو پشت گردن اون جیمین برد و دوباره لب هاش رو بهش چسبوند و بوسه ی دیگه ای ازش دزدید
یونگی : انقدر زیبایی که میترسم لحظه ای غفلت کنم از خواب پریده باشم و تو دیگه اینجا نباشی...
دست هاش رو روی شونه اش گذاشت و روی پای پسر بزرگتر نشست
جیمین : من قرار نیست جایی برم یونگی
بوسه دیگه ای روی لب های شیرینش گذاشت و با یک دستش صورتش رو نوازش کرد
یونگی : حس میکنم معتادت شدم پارک جیمین ...
شونه های پسر بزرگتر رو هل داد و اون رو روی زمین خوابوند
لب هاش رو عمیق بوسید و لب پایینش رو به بازی گرفت
پسر مو مشکی دست هاش رو روی صورتش گذاشت و لب هاشون رو جدا کرد
یونگی : ممکنه یکی بیاد بیب
جیمین : ولی تو میدونی که کسی نمیاد ! مثل سری های پیش ...
یونگی : همیشه شانس با ما یار نیست لیتل بوی
دلخور از روی پسر بلند شد و روی زمین نشست ، لب پایینش رو جلو داد
یونگی سر جاش نشست و با دیدن صورت کیوت و نگاه دلخورش خندید
یونگی : جیمینی ؟
صداش میکرد اما باز هم دلخور نگاهش میکرد وقتی خنده پسر بزرگتر رو دید سرش رو پایین انداخت
یونگی دستش و زیر چونه ی پسرک برد و سرش رو بالا گرفت ، لب هاش رو روی لب های اون گذاشت و طولانی بوسیدنشون
بعد از بوسه اش به صورت پسر کوچولوی رو به رو ش نگاه کرد و لبخند زد
جیمین : برام شکلات شیری هم میگیری ؟
یونگی خندید و سری به تایید تکون داد
*******
دختر با صدای غم آلود و عصبی ای با تلفن صحبت میکرد و قیافه ی در هم رفته اش نشون میداد از حرف هایی که میشنوه اصلا راضی نیست
بحث بزرگی بین اون و فرد پشت خط صورت گرفته بود
جونگکوک با چشم های درشت شده و اخم به اون دختر نگاه میکرد و سعی داشت بفهمه که چه نوع مکالمه ای داره بین اونا صورت میگیره
و اصلا هم به اصرار های جیمین برای اینکه این کارش ممکنه بی ادبانه باشه گوش نمیکرد ، با دقت به الیسا خیره شده بود هر از گاهی شیرموزش رو مزه مزه میکرد
الیسا : ولی من با مامان و بابا حرف زدم ! اونم یه مکالمه طولانی ! ... میدونم ! ولی اونا مشکلی ندارن
با اعصاب خوردی دستش رو روی پیشونیش گذاشت و سعی میکرد که خودش رو کنترل کنه و صداش رو بالا نبرده
الیسا : ولی !! ... بیای لندن ؟!
کوک : میخوای من باهاش حرف بزنم ؟
گفت ولی میدونست دختر قرار نیست گوشی و بهش بده ولی به جاش سقلمه ای از هیونگش دریافت کرد
جیمین : جونگکوک !
کوک : شاید بتونم قانع اش کنم خب !
الیسا : خدای من باورم نمیشه ! خداحافظ !
انگشتش رو با حرص روی گوشی کوبید و تماس رو قطع کرد
با ناراحتی به اطراف نگاه کرد
کوک : میخوای برم برات بزنمش ؟
الیسا : چی ؟! نه اون برادرمه !
کوک : اوه ...
زیر لب گفت و نگاهش رو به زمین دوخت و لبش رو گاز گرفت
جیمین : الیسا ؟ ... چیزی شده ؟
الیسا : برادرمه بزرگ ترمه ... توی دگو یه شرکت داره و بیشتر اوقات رو با ما نیست ... ولی حالا خبر بارداری منو شنیده و ... حساس شده ، میخواد بیاد لندن
جیمین : خب اینکه بد نیست اون نگرانته
الیسا : میدونم ، ولی میترسم نظر خانواده م رو راجع بچه عوض کنه
دستش رو روی شکمش گذاشت و آروم شکمش که هنوز بزرگ نشده بود رو نوازش کرد
الیسا : من ... نمیتونم این کارو بکنم ...
با بغض گفت
کوک : هی ! هی! مگه برادرت چقد میتونه سنگ دل باشه که بخواد جون خواهرزاده خودش رو بگیره ؟
با لحن کیوتی سوالش رو عنوان کرد
جیمین: کوکی راس میگه ، برادرت وقتی اومد خوب باهاش حرف بزن ، اگه قانع نشد ما هستیم که کمک کنیم و سعی کنیم با حرف زدن قانعش کنیم ، وقتی تو انقدر براش مهمی که از دگو داره به لندن میاد به احساساتی هم که داری اهمیت میده ...
کوک : برادرت ترسناکه ؟ شبیه رئیسای خشن توی فیلماست ؟
دختر نگران به پسر مو فندوقی نگاه کرد
الیسا : یه کمی ...
کوک : عالیه ! جیمینی هیونگ از پسش برمیاد اصلا جای نگرانی نیست !
جیمین : درجه فداکاریت خیلی بالاست کوکی
کوک : اوهه ، لطف داری هیونگ
![](https://img.wattpad.com/cover/262912771-288-k219332.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Shade Of Beauty
FanficComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...