چشم هاش رو بالا آورد و با صورت دوستش که خیلی نزدیک بهش بود
مواجه شد .
جونگکوک توی چشم هاش با دقت نگاه میکرد و هویجش رو میجویید همزمان سعی داشت بفهمه چی سر هیونگ کوچولوش اومده که باعث شده از قبل هم منزوی تر بشه
کوک : بهم نمیگی ؟
لبخند غمگینی به تلاش بامزه ی جونگکوک زد
جیمین : من خوبم جونگکوکی
کوک : اینو به یکی بگو که نشناستت ، خیلی ناراحتی و این مشخصه
جیمین : نه کوکی ... خوبم فقط یکمی خستم ، به خاطردرس هام مجبورم شبا بیدار بمونم
دوستش رو دست هاش تکیه داد
کوک : آههه ، این درسای مضخرف !
توی سکوت به منظره تکراری زمین بسکتبال مدرسه نگاه کردن ، اینجا تقربیا خلوت ترین جای مدرسه بود پس خیلی وقت ها رو باهم اینجا میگذروندن
جیمین کمی ساکت تر ازقبل شده بود و به ندرت حرف میزد ، حس میکرد روی کور سوی امیدش سیل اومده و اونو خاموش کرده
کوک : امروز آپام میاد دنبالم هیونگ ، خیلی اصرار کرده که تورو هم برسونیم سالن تمرین
جیمین : عام ... نمیخوام باعث دردسر باشم
کوک : جیمین شی ! آپا اینو گفاه تو میدونی نمیشه رو حرف جئون بزرگ حرف زد
پسر مو بلوند آروم خندید
جیمین : خیلی خب باشه ...
******
کوک : عاااا آپا ، این معلمایی که توی مدرسه باید همه بازنشست شن ! خصوصا اون آقای رابرتز ! از حرفاش هیچی سر در نمیارم !
صندلی عقب ماشین نشسته بود و به مکالمه گرم اون پدر و پسر نگاه میکرد و لبخند های کوچیک میزد
براش دردناک بود که خودش نمیتونه این مکالمه ها رو با پدرش داشته باشه ، پدر جیمین یه جوری بود که انگار هیچوقت وجود نداره
پدر جونگکوک همونطور که روی رانندگی ایش تمرکز میکرد به پرحرفی های پسرش گوش میکرد
آپا : اگه تمام کادر مدرسه اتون مشکل دارن ، تو چجوری تو همه ی درسات نمره بالا میگیری ؟
پدر کوک با رگه های خنده توی صداش پرسید
کوک : هیونگ آپا ! جیمینی همه چیو به من یاد میده اون تو این کار فوق العاده اس !
آپا : خب این مهربونش رو میرسونه چون فهموندن به تو خیلی سخته !
کوک : آپاااا !!!
پسر کوچیک به شوخی پدرش اعتراض کرد که باعث شد جفتشون بهش بخندن
بعد از مدتی ماشین جلوی سالن تمرین نگه داشته شد و جیمین از آقای جئون تشکر کرد ، در رو باز کرد و از ماشین پیاده شده
هنوز چقد قدمی جلوتر نرفته بود که صدای کوکی رو از ماشین شنید
کوک : جیمین شی ! خداحافظی نکردیم !
دوستش گفت و از ماشین پیاده شد و سمتش رفت ، دست هاش رو دور جیمین حلقه کرد و کمی فشارش داد
با اینکه جونگکوک از جیمین کوچیک تر بود ، ولی هیکل نحیف پسر بزرگتر کامل توی بغل دوستش جا میگرفت
جیمین : حالا احساس بهتری داری ؟
با لحن مهربونی به کوکی گفت
پسر ازش جدا شد و با لبخند بزرگی سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد ، ولی دوباره سفت جیمین رو بغل کرد این باز صدای خنده هاشون کمی بالاتر رفت
*******
مشخص بود استاد جوان از همیشه بیشتر عصبانی بود ، مدام توی سالن راه میرفت و به کوچک ترین ایرادی که از هر بالرینی میدید سرش داد میکشید .
هیچکس نمیدونست امروز چش شده ، ولی هرچی بود داشت سر بقیه خالی میشد!
جیمین سعی میکرد زیاد توجه شون رو با اشتباه کردن جلب نکنه ولی اون مین یونگیه ! این امکان ناپذیره
در حال تمرین حرکت گفته شده بود حضور شخص مشکی پوش رو نزدیک خودش حس کرد ، زیر نگاهش داشت آب میشد
خون توی رگ هاش میدود
یونگی : اصلا خوب نیست !! اصلا !
استاد به صدای بلندی گفت که باعث شد سرش رو بالا بگیره
یونگی : دوباره انجامش بده !
پسرک سعی کرد تا اون حرکت رو طبق خواسته ی استاد انجام بده ولی قصد استادش قبول نکردن بود
یونگی : نه نه نه !! افتضاحه! آخر جلسه بمون خودم شخصا باید باهات تمرین کنم !
فریاد زد و توجه خیلی ها روبه خودش جلب کرد
_ فگوت بیچاره !
صدای طعنه ی جسیکا از همون نزدیکی ها اومد ، کینه ی حرف جیمین توی دلش مونده بود
یونگی : اگه قراره دهنتونو باز کنین و هر چی به مغز پوکتون میرسه بگید پس از این سالن گمشید بیرون !!
بلند تر از قلب فریاد زد و سکوت همه جا رو فرا گرفت ، شاگرد ها ترسیده از خشم استاد به هم دیگه نگاه میکردن
یونگی : وقت تلف نکنید ! ادامه تمرین !!
******
گوشه ای از سالن نشسته بود ، سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود
صدای قدم های شاگرد هایی که به خونه هاشون میرفتن و میشنید ، البته که نمیخواست سرش رو بالا بیاره و با نگاه تاسف بارشون رو به رو بشه
نمیدونست چند دقیقه گذشته ولی وقتی سرش رو بالا آورد سالن خالی و نیمه تاریک بود و یونگی رو به روش در حالی که دست هاش توی جیبش بود ایستاده بود
کمی ترسید و از جاش بلند به استادش نگاه کرد
یونگی : تمرین رو شروع میکنیم ... دنبالم بیا
به دنبالش تا وسط سالن رفت ، رو به روی هم ایستادن
یونگی چنگ محکمی به کمر جیمین زد و اونو نزدیک خودش کشوند
آخ پسر کوچیک تر بین لب های بسته اش خفه شد
اون حرکات رو سخت و محکم پیش میبرد و به خاطر همین جیمین صدا های کوچیکی از حرکات ناگهانی و سخت از دهنش بیرون میپرید
جیمین : یونگی ! ... یه خورده آروم تر!
پسر مو مشکی سرش رو جلو تر برد
یونگی : آروم ؟ منظورت چیه ؟
دستش رو زیر ران جیمین بالا کشیدش و لمسش کرد
یونگی : نمیتونم وقتی تورو با خودم اینجوری میبینم آروم باشم !
محکم لب هاش رو لب های جیمین کوبید و داخل دهانش کشیدشون
دست هاش باسن و بین پاهای پسر رو لمس میکردن ، جیمین لحظه ای لب هاش رو از یونگی جدا کرد تا بتونه آهش رو آزاد کنه
موهاش بهم ریخته بود و صورتش قرمز شده بود
یونگی : اون کی بود ؟
بین لب ها نیمه بازشون زمزمه کرد
جیمین : ک.. کی ؟!
یونگی : اون پسری که امروز رسوندت ، دوستش داری ؟
جیمین : مگه فرقیم... میکنه ؟
نفس نفس زنان گفت
پسر بزرگتر لب پایینش رو مکید و به دندون گرفت که محبور شد خودش رو با آخ گفتن جدا کنه
یونگی دستش رو بیشتر بین پاهای پسر فشار داد که مصادف بود با آه بلند ترش
یونگی : به من جواب بده !
جیمین : اون جونگکوکه ... اون دوستمه آههه .. راست میگم باور کن ... خواهش میکنم فشارم نده درد داره
با یک دستش به موهای بلوند پسر چنگ زد و لب هاش رو آروم تر از قبل بوسید
یونگی : دهنتو باز کن ...
حس میکرد مثل موم تو دستای های یونگی و شده ، دهانش رو باز کرد و پسر بزرگتر بعد از لیسی که لب های بازش زد زبونش رو توی دهنش فرو کرد و با زبونش بازی کرد
بدن جیمین مثل کوره ای داغ شده بودی حسی بین خواستن و نخواستن داشت نمیدونست باید چی کار کنه ولی تو ذهنش پر از سوال بود اولیش هم این بود که آیا باز هم قراره پس زده بشه ؟
به لباس مشکی پسرش رو به روش چنگ زد و لباش رو جدا کرد
جیمین : چرا ... با..هام اینکارو میکنی وقتی ... قر..راره بازم پسم بزنی
به چشم های خمار پسر نوجوون نگاه کرد
یونگی : من همیشه میخواستمت ! فکر میکردم کردم که تو ... ازش خوشت نیومده
لباس مشکی و بیشتر توی دستش فشرد
جیمین : ولی من میخوامش ... حتی بیشتر میخوامش
با لحنی که برای یونگی اغواکننده بود گفت ، تعلل نکرد و دوباره پسر کوچیک تر و بوسید و اینبار جیمین هم همراهی کرد
یونگی : درس امروز یه درس جدیده جیمین ... و بهتره بین خودمون دوتا بمونه ...
YOU ARE READING
Shade Of Beauty
FanfictionComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...