🏮PART : 3🏮

67 22 7
                                    

*part : 3*

صبح روز بعد لوهان که به خاطر جشن دیشب خیلی خسته شده بود بیشتر خوابید
طوری که آفتاب کاملا بالا اومده بود و سخاوتمندانه پرتو های خودش رو
بر چهره ی زیبا و غرق خواب لوهان مینداخت

سهون چند تقه ای به در زد و هیچ عکس العملی از جانب لوهان ندید
چند دقیقه قبل لیکو خدمه ی شخصی لوهان از طرف پادشاه ژانگ پیکی دریافت کرده بود که پادشاه شخصا میخواستن لوهان رو ببینن خواست وارد اتاق بشه که سهون بهش اجازه نداد
و لیکو ناچار قبول کرد وارد نشه و ماجرا رو براش تعریف کرد
سهون که از ملکه دستور گرفته بود بدون اجازه ی لوهان نزاره احدی وارد اتاقش بشه

خودش شخصا سمت اتاق رفت
بعد از چند دقیقه که متوجه شد لوهان هنوز خوابه دست گیره ی نقره ای در رو گرفت و بازش کرد
وارد اتاقش شد و جلوی تخت لوهان ایستاد
تخت لوهان دور تا دورش با پرده های حریر آبی و سفید پوشیده شده بود
و به خاطر باز بودن پنجره از شب قبل در هوا تاب میخوردن
دکور اتاق لوهان بر خلاف بقیه ی اتاق ها و سالن های قصر بسیار ساده
و با رنگ های شاد تزئین شده بود که این کاملا با روحیات لوهان جور بود
سهون صداش رو صاف کرد و تعظیم کوتاهی کرد

*ااهم ، ولیعهد سلامت باشند سرورم باید بیدار بشید*

سهون که دوباره هیچ حرکتی ازش ندید بلند تر گفت

*سروررممممم...بااااااید بیدار بشیییید*

لوهان که به شدت خوابش سنگین بود صدای سهون براش مثل ویز ویز پشه بود
و هیچ اختلالی در خوابش ایجاد نمیکرد
سهون کمی استرس داشت و به ناچار پرده های کنار تخت رو کنار زد
جسم ظریف و سفیدش رو دید که به خاطر تقلا های تو خوابش
قسمتی از پیراهن ساتن سیاهش کنار رفته بود و بدون هیچ مانعی
سینه و ترقوه ی لوهان رو به نمایش میزاشت
لوهان بین بالشت های انبوه و پتوها که به رنگ سفید بودن و گلدوزی های بنفش و آبی داشتن گم شده بود
تضاد بی نظیر رنگ پوست لوهان و لباسی که به تن داشت با پتویی که دور خودش پیچیده بود
باعث شد سهون بی دلیل چن دقیقه ای محو اون تصویر رویایی بشه
البته که دلیل داشت دلیلشم موجود کوچولو و هوس انگیزی به اسم لوهان بود
سهون با صدا آب دهانش رو قورت داد و با دست شونه ی لوهان رو تکون داد

*سرورم ، چند ساعتی هست که از طلوع آفتاب میگذره باید بیدار بشید*

لوهان با گیجی آب دهان دور لبش رو پاک کرد و گفت

*لیکو باشه بیدار میشم فقط چند دقیقه*

سهون کلافه با شدت بیشتری لوهان رو تکون داد
مثل بچه گربه ها دوتا دستش رو مشت کرد و پشت چشمش مالید
بعد کش و غوسی که به خودش داد چشماش رو آروم باز کرد
با دیدن سهون فریادی کشید که گلوی خشکش رو به شدت به درد آورد

Secure HugsWhere stories live. Discover now