توی اتاق فرمانده ایم جمع شده بودن.
چانگکیون میز بزرگی رو وسط اتاق کشیده بود و نقشهی کل قصر آتش رو روش پهن کرده بود.
تیونگ توضیح دا :
-تا خورشیدگرفتگی دو ساعت وقت داریم. باید طبق نقشه پیش بریم و چند تا گروه بشیم.
و یکی از مهرهها رو روی نقشه گذاشت.
سرش رو به سمت تمین و سومی که کنار پنجره ایستاده بودن برگردوند.
-کتابخونه ی قصر آتش بزرگترین کتابخونهایه که از چند قرن پیش به جا مونده. تقریبا نصف طبقهی آخر قصر رو تشکیل میده و قدمت خیلی از کتابهایی که اونجان به صد ها سال قبل برمیگرده.
مکثی کرد و با دیدن چهرهی مشتاق تمین ادامه داد:
-تا وقتی که ما بتونیم چانیول رو اسیر کنیم و قصر رو به امنیت کامل برسونیم شما هم میتونید دنبال راهی برای پیوند دادن تیکههای یاقوت باشید. اینطوری وقتمون تلف نمیشه.
تمین به نشونهی موافقت سر تکون داد. راجع به کتابخونهی قصر آتش شنیده بود. امید داشت بتونه اونجا چیز مفیدی از یاقوت سرخ پیدا کنه.
دستش رو روی کیفش گذاشت. یاقوت خیلی ضعیف تر شده بود. نورش کم کم داشت خاموش میشد. تمین نمیدونست وقتی زمانشون تموم شه چه اتفاقی میفته. طبق افسانهها آیا واقعا تمام نژاد خوناشامها نابود میشد... یا چیز دیگهای در انتظارشون بود؟
-شکارچی هم با شما میاد.
در جواب حرف ناگهانی تیونگ، سانا سریع سرش رو به سمت اصیلزاده برگردوند.
-هوی! چی چی منم باهاشون میرم؟ شماها دارین میرین یه بزن بزن خفن با خوناشامها؛ اونوقت میخوای منو بفرستی تو یه کتابخونهی کسلکننده؟ عمرا!
تیونگ آهی کشید. حوصله توضیح دادن به این یکی رو نداشت.
جونگکوک گفت :
-خطرناکه سانا. وقتی تو اونجا باشی حواس ما ممکنه برای محافظت ازت پرت بشه و آسیبپذیرتر بشیم. پس با تمین و سومی برو.
سانا لپهاش رو باد کرد و نفس رو کلافه بیرون فرستاد. دست به سینه به دیوار تکیه داد و با دلخوری فقط زمزمه کرد:
-خیلی خب باهاشون میرم.
جونگکوک لبخند محوی زد.
تیونگ مهرهی دیگهای برداشت و روی نقشه گذاشت.
-گروه بعدی، شیون و جونگکوک. برای پیدا کردن یجی میرید. چانگکیونا، میدونی یجی کجاست؟
چانگکیون سر تکون داد و به میز نزدیکتر شد. انگشتش رو روی نقطهای از نقشه گذاشت و توضیح داد:
-چانیول اون رو توی اتاق خودش نگه میداره. ضلع جنوبی طبقهی دوم، فقط یه اتاق بزرگ اونجاست. خودتون متوجهش میشید. یجی اونجاست. اما...!
سرش رو به سمت شیون و جونگکوک برگردوند و گفت:
-اتاق با نگهبانهای زیادی محافظت میشه. نگهبانها شبانه روز اونجا کشیک میدن.
جیسونگ با اخم پرسید:
-نمیتونی مرخصشون کنی؟ مثل کاری که توی سرداب کردی؟
چانگکیون سرش رو به نشونهی منفی تکون داد.
-نه متاسفانه. اون چند نفر نزدیکترین افراد به چانیول هستن. حتی به حرف منم گوش نمیدن. ممکنه اگه ازشون بخوام مشکوک بشن و زودتر به چانیول اطلاع بدن. اینطوری احتمال داره اون عوضی جای یجی رو عوض کنه و پیدا کردنش برامون سخت تر بشه. پس...
به دو خوناشام اشاره کرد.
-شما دو نفر باید خیلی سریع باشید. شنیدم تو جاسوس بودی نه؟
به جونگکوک اشاره کرد و خوناشام سر تکون داد.
چانگکیون گفت :
-پس خوبه، میدونی چطوری باید آروم بهشون نزدیک شی و حمله کنی. قبل از این که برید میبرمتون به انبار سلاحها. اونجا میتونید لباسهاتون رو با فرم نگهبانهای قصر عوض کنید. این کارتون رو راحتتر میکنه.
-میمونه جهمین. هنوز توی سیاهچاله درسته؟
بعد از تایید چانگکیون، تیونگ مهرهی دیگهای درست گوشهی نقشه گذاشت.
-جیسونگ، سولگی و لالونا همراه چانگکیون میرن تا جهمین رو آزاد کنن.
شیون برای مخالفت قدمی جلو اومد و با اخم پرسید:
-بهتر نیست لالونا رو با تمین بفرستیم به کتابخونه؟
چانگکیون توضیح داد:
-سیاهچال توی فرعی ترین راهروی قصر قرار داره. نگهبانهای زیادی اونجا رفت و آمد ندارن و هر نگهبانی که اونجاست از افراد منه و هر دستوری که بهش بدم رو اطاعت میکنه. در واقع راه سیاهچال از همه امنتره. من و جیسونگ هم اونجاییم و اگه اتفاقی بیافته میتونیم ازش محافظت کنیم.
لبخندی زد تا به شیون اطمینان بده.
-توی این قصر بعد از چانیول قدرت با منه. نگران دختر کوچولوتون نباشید.
شیون هنوز تردید داشت، هنوز هم نگران بود... اما عقب کشید.
تیونگ دستهاش رو به هم کوبید و آخرین مهره رو روی نقشه گذاشت.
-و آخرین گروه. من و شوهوا و دنیل که به تالار اصلی قصر میریم تا چانیول رو پیدا کنیم!
YOU ARE READING
The Hybrid Diaries 2 | Souleater
Fantasy| کتاب دوم از مجموعه خاطرات یک دورگه | | روحخوار Souleater | - میتونید کتاب اول رو از همین پیج بخونید. - پنج سال پیش با شکسته شدن یاقوت سرخ خوناشامها، اتحاد صلح چهار نسل نابود شد و خوناشامها وارد جنگی بزرگ در مقابل یکدیگر شدند. پادشاه پیشین هستیا ن...