part 2

400 73 27
                                    

سر کلاس تماما سعی میکرد به حرفای استاد گوش کنه ک با صدای خیلی آروم بک اروم حواسشو به بک جمع کرد

_میگم لیسا امروز نمیاد؟
_این درسو تایم عصر برداشته از کلاس بعدی میادش
با تموم شدن کلاس وسایلشو جمع کرد و به دنبال بک راه افتاد

بک _ میگم رزی به زودی تعطیلات کریسمس میرسه پایه ای بریم ججو اکیپی ؟ ویلای خانوادگیمون خالیه قراره من دوستامو جمع کنم بریزیم اونجا همگی
رزی کمی فکر کرد

_دوستات کین دیگ ؟
بک خیلی عادی جواب داد
_تو و لیسا و خودم هر کدوممونم هرکیو میشناسیم با خودمون میاریم
رز سر متفکرانه ای تکون داد _یعنی به جیسو اونی بگم؟

بک که خیلی از پیشنهادش خوشحال شده بود مشتاااق سرشو تکون داد_آرههه بگو حتمن منم به لیسا میگم به داداششم بگه بیاد ولی میگم رز رز تو ک انقد تو دانشگاه معروفی من ک اینقده دوست دارم

با چشای ریز شده نگاه مشکوکی به بک انداخت
_باز چی از جونم میخوای
_میدونی ک تولد لیسام تو تعطیلات کریسمسه بیا یه جشن بزرگ براش بگیریم پس هرکی ک تونستی رو دعوت کن منم همینکارو میکنم
_همین؟

لبخند دست و پا شکسته ای تحویل رزی داد و آروم ازش فاصله گرفت
با تعجب به حرکات بک نگاه میکرد
_به داهیونم بگو

هنوز کلمه بگو از دهنش کامل درنیومده بود که با تموم سرعتش شروع به دویدن کرد و این صدای پارک چه یونگ بود که با *یا بکهیون*باعث شد هرکسی ک اون اطراف بود با تعجب نگاش کنه

...

#لیسا
تعطیلات کریسمس زود تر از تصورات همه رسید هوا تقریبا سرد شده بود ولی نه خیلی ججو هم ک هواش مرطوب تر یود به نسبت پس نیاز نبود خیلی کاپشن با خودشون بار بزنن و ببرن

لباساشو شب قبل جمع کرده بود بعد از این ک حاضر شد به رزی زنگ زد
_چه یونگا کجایی
_درخونتونم بدو بیا تا دیر نشده

_اومدم اومدم
فورا چمدونشو برداشت و به سمت اتاق کای رفت دستشو بالا برد که در بزنه ک در باز شد
_بریم؟

داداشش لبخند مهربونی بهش زد
_اوهوم بریم
و با این حرف جلو تر از لیسا درحالی ک چمدون خودش بود چمدون لیسارم بلند کرد و به سمت در رفت

بعد از خداحافظی از پدر و مادرشون به سمت در رفتن
رزی داشت با جیسو صحبت میکرد که در باز شد و لیسا و کای بیرون اومدن
رزی و لیسا پریدن بغل همیدگه

کای ک درجریان همیشگی اون دوتا بود بدون توجه بهشون به سمت جیسو رفت و دستشو دراز کرد
_کیم کای هستم برادر لیسا
جیسوم لبخند مهربونی بهش زد و دستشو فشرد
_خوشبختم منم کیم جیسو هستم

با لبخند از جیسو جدا شد و چمدونارو توی صندوق گذاشت
کای _هرکسی ندونه فک میکنه شماها ۵ ساله همو ندیدین دیشب من بودم تا آخر شب درحال خرید بودم
لیسا _یا اوپا چیکار ما داری

The story of love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang