part 1

951 101 61
                                    

گوینده : دانای کل
زمان :حال
لباساشو مرتب کرد و چمدونشو از قسمت باربری تحویل گرفت با دیدن تگ چمدون پوزخندی زد گوشیشو چک کرد

همونطور ک انتظار میرفت هیچ مسجی نداشت پس بیخیال شد و از محوطه سالن فرودگاه خارج شد و به سمت اولین تاکسی رفت

مرد خوشرو لبخندی بهش زد و آدرس رو پرسید خیلی معمولی آدرسو داد و به محوطه بیرون خیره شد به سمت زندگی جدیدی که براش خیلی برنامه ریزی کرده بود
...

۴ سال قبل
با خستگی سرشو روی استیشن گذاشت و سعی کرد حتی اگ میتونه بعد از ۴۸ ساعت بیخوابی یه چرت کوتاه بزنه چون اینطور به نظر میرسید که دیگ مریضی باقی نمونده و سونبه غرغروش تصمیم گرفته بود امروز زودتر بره خونه ...!

هنوز چشماش گرم خواب نشده بود ک صدای بوق ممتد مانیتور icu بلند شد که نشون میداد مریض ارست(ایست قلبی) کرده ...

با عجله از جاش بلند شد و بخاطر بی دقتیش پاش به لبه صندلی گیر کرد و با مخ درحال فرود رو زمین بود ک با کله به کمر یکی برخورد کرد

بدون این ک سرشو بلند کنه بیینه طرف چ خری بوده با عجله به سمت بیمار رفت

پرستاراهم دنبالش
خوشبختانه مریض بعد از ۵ دقیقه ماساژ قلبی و تزریق اپی نفرین برگشت

نفس آسوده ای کشید و دوباره به استیشن برگشت دو شب پشت هم شیفت بودن مطمئنن کار راحتی نبود و اینو مدیون شلوغی بی اندازه اورژانس بود

از خستگی سرش گیج میرفت روی صندلی نشست و دوباره خواست چشماشو ببنده ک با صدای دکتر اوه سرشو بلند کرد

دکتر اوه _هی دکتر پارک خیلی خسته ای؟ چند شب شیفت بودی؟
با کلافگی موهاشو پشت گوشش انداخت
رزی_ دو شب سونبه نیم

سهون اهی از روی دلسوزی گفت و نگاهی بهش کرد
_میتونی بری خونه من و چن تا از رزیدنتا هستیم فردا دوشنبس دانشگاه نباید بری؟
رزی انگار ک یهو چیزی یادش اومده سریع از جاش بلند شد

_درسته
_برو خونه استراحت کن چهارشنبه میبینمت
تعظیم طولانی کرد

_مرسی دکتر این لطفتونو فراموش نمیکنم
با عجله به سمت پاویون(رختکن) رفت و لباساشو عوض کرد و بعد از برداشتن کیفش به سمت آسانسور رفت
با یاداوری یه حس تلخ
سرشو به دیوار تکیه داد و منتظر موند

*خدایا چرا ماشین نیاوردم الان دوباره باید کلی منتظر تاکسی بمونم ساعت ۲ شب اونم *
آسانسور با صدای کوتاهی باز شد

خواست وارد بشه که چشمش به سونبه غرغروش افتاد
رزی_سونبه اینجا چیکار میکنین من فک کردم رفتین خونه
چانیول _رفتم اما بهم زنگ زدن گفتن یکی از مریضا ارست کرده

The story of love Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora