Part 5

302 65 53
                                    

*ویدیو کوتاه مربوط به این پارت*

--------------------
تعطیلاتشون خیلی زودتر از چیزی که فکر کنن تموم شده بود ...
و دوباره هرکس باید به زندگی عادی خودش بر میگشت.

همه همونطوری که رفته بودن با هواپیما به سئول برگشتن و تنها چیزی که از اون سفر یادگاری موند عکس دست جمعی بود ک روز آخر کنار ساحل گرفتن و قرار شد بکهیون برای همه اون عکسو چاپ کنه

------------
با صدای زنگ گوشیش از خواب پاشد و به ساعت رو میزش که عدد ۴.۳۰ صبحو نشون میداد خیره شد

با کرختی خودشو کمی رو تختش جا به جا بلکه از شدت کسل بودنش کم بشه

بعد از چند دقیقه خوددرگیری بالاخره مغزش پیروز شد که مجبورش کنه از جاش بلند شه لخ لخ کنان به سمت دسشویی رفت و بدون این ک چشماشو خیلی وا کنه مسواکشو داخل دهنش گذاشت و مشغول مسواک زدن شد

*لعنت ب زندگی الان دوباره باید بشینم تا ۶ درس بخونم*

گاهی ذهنش بخاطر این که رشته سختی رو انتخاب کرده سرزنشش میکرد ولی لیسا میدونست هرکاریم کنه بازم عاشق رشتشه پس زیاد بهونه نمیگرفت

بعد از این ک صورتشو شست و مسواکشم تموم شد از دستشویی بیرون اومد ک صدای گوشیش بلند شد

*خدایا این کیه اول صبی *

با نگاه ب صفحه گوشیش و دیدن اسم رزی لبخند پهنی زد
_هوم چه یونگا؟
_بیداری؟

_آره توم بیدار شدی؟
_دم خونتونم
_هااااا؟

با تعجب با صدای تقریبا بلندی فریاد زد و به سمت پنجره اتاقش دوید با دیدن رزی و دوم برفی ک به شدت میبارید جیغ خفه ای زد

رزی_چته دیوونه اومدم باهم درس بخونیم چون هم خودت هم خودم میدونیم خوابمون میبره اگه پیش هم نباشیم

لیسا_داره برف میاد ...
رزی _خسته نباشی تازه دیدی؟ بیا این درو باز کن من بستنی شدم

لیسا خوشحال از این ک رزی اومده به سمت آیفون دوید
لیسا_الان درو میزنم بیا تو

بعد از فشردن دکمه آیفون به سمت قهوه ساز رفت تا برای جفتشون قهوه درست کنه
-----------------------
ساعت ۶ و نیم بود که رزی خسته دست از درس خوندن کشید و خودشو روی جزوات ولو کرد
رزی_یا داره دیر میشه پاشو حاضر شو دیگ بریم
لیسام به سمت اتاقش رفت تا حاضر شه

۱۰ دقیقه بعد با یه تیپ خیلی ساده از اتاق اومد بیرون
_بریم
رزی از جاش پاشد و به اتفاق هم از اتاق خارج شدن
۲۰ دقیقه طول کشید تا ب بیمارستان رسیدن

The story of love Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora