part 3

314 68 16
                                        

(جنی)
چشماشو با احساس خشکی گلوش باز کرد به سمت چپ چرخید ساعت روی میز کنارش عدد ۴ صبحو نشون میداد
عادت داشت همیشه بخاطر کاراش و درس این ساعت بیدار شه

با کرختی از روی تخت بلند شد و به سوهو نگاه کرد ک توی خواب عمیقی بود با نک انگشت قدم بر میداشت ک نکنه برادرش بیدار شه

به سمت سرویس اتاق رفت و بعد از شستن دست و صورتش و شونه کردن موهاش بیرون اومد
لباساشو با یه ست گرم کن مشکی عوض کرد و بعد از برداشتن کیف پولش و موبایلش به همراه هنسفریش از اتاق بیرون زد که برای ورزش صبحگاهی کمی کنار دریا بدوه

به سمت سرویس اتاق رفت و بعد از شستن دست و صورتش و شونه کردن موهاش بیرون اومد لباساشو با یه ست گرم کن مشکی عوض کرد و بعد از برداشتن کیف پولش و موبایلش به همراه هنسفریش از اتاق بیرون زد که برای ورزش صبحگاهی کمی کنار دریا بدوه

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

(استایل جنی)(حالا درسته اول زمستونن ولی خب ججو مرطوبه یکم گرم تره)
....
به ساعت موبایلش نگاه کرد ساعت حدودای ۵.۳۰ بود حدود یک ساعت بود ک داشت میدوید وایستاد و برای گرفتن نفس دستاشو روی زانوهاش گذاشت که یه دفعه یکی از گوشای هنسفریش از گوشش جدا شد

_یکم برای این ک یه دختر تنها بیاد بیرون زود نیست؟
با شنیدن صدا تقریبا با وحشت به عقب برگشت و باعث شد پاش پشت پای دیگش گیر کنه و هنگامی ک  داشت با نشیمنگاهش زمین میخورد کای با دستش دست چپ جنی رو گرفت و از سقوطش جلوگیری کرد

جنی که حالا صاف رو به روی کای ایستاده بود با تعجب به مچ دستش ک هنوز توی دستای بزرگ کای بود نگاه کرد

کای اما بی توجه ادامه داد
_صبح قشنگیه مگه نه
نمیدونست چی باید جواب بده پس فقط خیلی آروم سرشو تکون داد
به خودش نهیب زد

*چت شدجنی تو همونی هستی ک توی دانشکده کسی نمیتونه نزدیکت بیاد چرا انقد خشک شدی یه ری اکشنی نشون بده*

دست راستشو به سمت دست کای برد و دستشو آزاد کرد
_من دیگ باید برگردم داخل
و خواست ک برگرده ک کای ایندفعه با بازوش کمر باریکشو گرفت

_هعیی یعنی میخوای همینجوری بزاری بری؟
با چشمای گشاد نگاهش کرد
*خدایا این داداش لیسا نکنه منحرفه و میخواد بهم تجاوز کنه ؟ الانم ک همه خوابن ! منم هرچقد جیغ بزنم کسی این دور و بر نمیاد حالا چیکار کنم ؟*

درحال کنکاش ذهنی بود که کای با صدای بلند زد زیر خنده
متعجب نگاش کرد

*دیدی این دیوونس از خودش حتی میتنده حالا چیکار کنم *
کای همونطور ک سعی میکرد خندشو تموم کنه دستشو از دور کمر جنی برداشت و گفت

The story of love Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora