«پارت پایانی|بار دیگر یکی شدن🔞»

7K 1K 158
                                    


بسرعتو پشت سر هم...

از مزه کردنشون خسته نمیشد...

دستش نوازش وار جای جای بدن تهیونگو فتح میکردن...
امگا بی قرار شده بود...

آلفاشو میخواست...
اونم بشدت...

یوکی با فریادی اون هارو به خودشون آورد : برین بدرک عوضیا!

با خشم بسمت در ورودی حرکت کرد...

جئون بی توجه به دخترک دلقک دوباره مشغول بوسه

زدن به صورت،گوش و گردن تهیونگ شد...

پسرک امگا بی قرار پیراهن آبی روشنش رو از تنش خارج کرد...

جونگ با چشمهایی درخشان به بدن بی نقص پسر رو به روش نگاه کرد...

بغضی گلوشو چنگ زد...

پایین رفتو شروع به بوسه زدن کرد...

اشک هاش بیشتر و بیشتر میشدن...

چطور فرشته زیباشو رها کرده بود؟!...

سینه های تهیونگو تا سر نافش بوسه های ریزو درشت زد...

حتی جرات مارک کردنشو نداشت...

همه اعتماد بنفسش به یکباره ریخته بود...

تهیونگ عصبی و بی قرار سر مرد گریانو بسمت خودش برگردوند و با نگرانی و قطعه قطعه از سر نفس تنگی زمزمه کرد : کوکی...چ..چیشده؟!

جونگکوک با لب هایی که میلرزیدن بوسه ای رو پیشونیش زد : من...متاسفم تهیونگا...تدی بر...ببخشید که

تنهات گذاشتم...ببخشید که من...

تهیونگ نذاشت آلفا به حرفاش ادامه بده و لباشو محکم بوسید : نمیخوام چیزی بشنوم جونگکوکا من...من فقط میخوامت...

اشاره ای به شکمش کرد : حتی اونم تورو میخواد...پ..پس یبار دیگه منو مال خودت کن...ن..نکنه نمیخوای؟!

جونگکوک سری تکون دادو بوسه هاشو از سر گرفت....
چشم ها،بینی،گونه ...

و در آخر لب های پسرک که مهمان بوسه ای فرانسویو داغ شدن...

دست های گرمشو رو بدن سفیدو بی نقص امگاش میکشید و لذتی وصف نشدنی رو بهش منتقل میکرد....

بلاخره از لب های ورم کرده تدی برش دل کندو بسمت سینه های درشتو و نیپل های صورتیش رفت...

بوسه های خیسی روی سمتی میکاشتو و با زبونش مزه مزه میکرد و با دستس اون سمتو نیشگون های آروم میگرفت...

از چشیدن اون دو تیکه صورتی که حالا قرمز شده بودن فاصله گرفتو پایین تر رفت...

بچه تو شکم همسرش تکون میخوردو مثل خودشون بی قرار بود...

جوری که لب هاش به شکم ورم کرده تهیونگ میخورد زمزمه کرد : مرسی که به زندگیمون اومدی کوچولو...
زبون داغشو روی شکمش ورم کرده از بالا تا زیر نافش کشید...

𝑻𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒅𝒎𝒂𝒏 𝒘𝒉𝒐 𝒃𝒆𝒄𝒂𝒎𝒆 𝒂 𝒇𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓✔︎Where stories live. Discover now