من یک آلفا ام....
یک آلفایی که اعتقاد داره هیچ چیز توی دنیا وجود نداره که بخوادش و نتونه به دست بیاره... یک آلفای مغرور که خیلی ها دلشون میخواد سر به تنش نباشه....
من مشکلی ندارم...
من..جئون جونگ کوک آلفای خود شیفته ی این شهرم که عاشق یک نیمه امگا شدم و میخوام اون رو به زور مال خودم کنم!
یک روز خسته کننده ی دیگه...کلید رو تو در انداختم و خسته و کوفته
وارد خونه شدم و کولم رو پرت کردم یک گوشه...
دستی به صورتم میکشم و به سمت اتاقم میرفتم که با حس کردن بوی ناآشنایی سرجام وایمیستم و اخمی میکنم...
از بین دندون های به هم چفت شده ام میغرم و داد میزنم:
-کی جرات کرده بدون اجازه وارد خونه ی من بشه!!!
با دادی که زدم صدای جیغ ارومی شنیدم و
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم که با یک دختر رو به رو شدم که پیشبند آشپزی بسته بود و یک ملاقه دستش بود.
با تعجب نگاهش کردم:
-تو کی هستی؟!!
دختر:هی هی!! آروم باش...
میغریدم و میرفتم جلو و دندون هام رو بهش نشون میدادم و دستام رو مشت کرده بودم
ترسیده عقب عقب میرفت:
+چی شده...کاری کردم که اذیتت کرده..؟وای شت...
زبونم رو داخل لپم میکشم و فریاد میزنم:
-برای آخرین بار میپرسم!!خر کی ای و اینجا چی میخوای!!؟؟
به مِن مِن افتاده بود و حرفی نمیزد که باعث میشد اعصاب فاکیم بیشتر ریده بشه!
به سمتش با قدم های بلند حمله ور شدم که با سبز شدن ناگهانی جیمین جلوم سر جام وایستادم و اخمی کردم...
جیمین با نگرانی جلوم وایستاده بود و دستاش رو برای محافظت از اون دختر باز کرده بود تا جلو تر نرم:
+یااااا!!!آروم چته؟!!
نفس عصبی ای میکشم و به اون جوجه پشت سرش اشاره میکنم:
-این دختر کیه؟!
+لولو خرخره که نیست جوش آوردی!بدبخت اگه نرسیده بودم میزدی تیکه تیکه اش میکردی و بعد سرو کارت با تهیونگ بود
-این جوجه چه ربطی به تهیونگ داره؟
+دختره عموی تهیونگه!اومده چند وقت اینجا بمونه آدم باش!
دستش رو از پشت کمر جیمین بیرون آورد و آروم تکونش داد:
+سلام دوباره عرض شد...من بیانکا کیم ام..از آشنایی باهات خیلی زیاد خوشبختم...
بازوی جیمین رو گرفتم و هلش دادم کنار و چند قدم جلو رفتم و یقعه دختره رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و سرم رو بردم توی گردنش و شروع کردم به بو کردنش!
با ترس هلم داد عقب و جیغی کشید:
+چیکار میکنی!؟!!
جیمین:بو میکشت :|
اخمی میکنم و با چشمای سرخ شده ام نگاهش میکنم:
-تو یک انسانی!
لبش رو میگزه و نگاهش رو میدزده و لب میزنه:
+آره خب...
جیمین خجالت زده بازوم رو میگیره و سعی میکنه عقب بکشتم:
+جونگ کوک..؟
با خشم نگاهش کردم و دستم رو از یقعه بیانکا جدا کردم و انگشت اشاره ام رو سمتش گرفتم:
-چقدر قراره این حیوون اینجا بمونه؟؟
بیانکا جا میخوره و با تعجب لب میزنه:
+جـ....جانم؟!حیوون؟من!!؟
نگاه جدیم رو بهش میندازم:
-مشکلی داری؟
تکخندی میزنه و دستش رو توی موهای بلندش میکشه:
+هی میخوام با ادب باشم نمیزاری....ببین پسره ی زبون نفهم!!الان کسی که اینجا حیوون تشریف داره تویی نه من!من آدمم!!شیر فهم شد؟؟
جیمین با ترس بازوش رو میگیره و تکونش میده و دم گوشش زمزمه میکنه:
+دیوونه شدی دختر!!؟!
رفتم جلو و یقعش رو دوباره گرفتم و نفس های عصبیم رو تو صورتش خالی کردم:
-به چه جراتی با یک آلفا اینطوری حرف میزنی؟!!دلت میخواد همینجا طوری به فاکت بدم که چند قلو پس بندازی!؟؟
با پرویی تو چشمام خیره شده بود:
+من فرق بین آلفا و اُمگا و بتا رو خوب نمیدونم!ولی چیزی که خوب میدونم اینکه اینجا همه آلفا اند!پس به آلفا بودن خودت نناز!
پنجه هام رو بلند کردم و همین طور که توی چشم های اون دختر زل زده بودم و عصبی میخندیدم خطاب به جیمین گفتم:
-از طرف من از تهیونگ به خاطر تیکه تیکه کردن دختر عموی عزیزش عذر خواهی کن!!!
پنجه هام رو به سمت صورتش بردم که همزمان جیغ کشید و یک دست رو هوا دستم رو گرفت.
با اخم چشمام رو بهم فشار میدم
از روی بوی تخمیش میتونستم بفهمم کدوم خری تخم کرده جلوم رو بگیره!
بیانکا سریع خودش رو از چنگم ازاد میکنه و سمتش میره:
+تهیونگ!
دستم رو محکم از دستش آزاد میکنم و با خشم نگاهش میکنم
ته:داری چه غلطی میکنی؟؟
-دارم این جوجه رو برای شام امشب سیخ میکشم!
تکخند عصبی ای میزنه و دستش رو به سینم میزنه و هلم میده عقب:
+چطور جرات میکنی با مهمون من اینطوری رفتار کنی؟
تو گلو میخندم و ابرو هام رو بالا میندازم:
-من هرکار بخوام میکنم!میدونی مگه نه؟
نگاهم رو به اون جوجه که پشتش پناه گرفته بود میدم که دست بیانکا رو گرفت و کشیدش پشت سرش:
+پس اول باید از رو جنازه ی من رد بشی!
-با کمال میل
+به آلفا بودنت مغرور نشو جئون جونگ کوک!تنها آلفا توی این دنیا تو نیستی!
دستی رو شونش میکشم و نگاهم رو به چشماش میدم:
-ولی بی شک بهترینتونم!
با عصبانیت سمت پله ها رفتم و یکی یکی بالا میرفتم ازشون...سمت اتاقم حرکت کردم و در رو با شدت باز کردم و رفتم داخل و محکم به هم کوبیدمش!
هسوک توی اتاقم بود که با صدای برخورد در از جاش پرید:
+سکتم دادیییی!!
نفس عصبی ای میکشم و چشمام رو تو حدقه میچرخونم:
-تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
+اومدم کتابی که بهت قرض داده بودم رو بردارم بابا
بدون توجه بهش نیم نگاهی به در میندازم و میغرم:
-اون دختر زیاد زنده نمیمونه...
هسوک سمتم قدم برمیداره و کتاب داخل دستش رو میبنده:
-کی؟دختر عموی تهیونگ؟
-اره همون جوجه!اما یک چیزی عجیبه...
+چی؟
متفکر انگشتام رو به چونه ام میکشم و به یک نقطه خیره میشم:
-اون یک انسانه....پس چرا رایحه ی خنکی مثل یخ و بوی تند نعنا رو میده؟
+مگه نمیدونی؟اون نیمه انسان نیمه امگاست..
جا میخورم و چشمام گرد میشه:
-چی!؟
دستش رو روی سینه اش میزاره و نفس عمیقی میکشه و چشماش رو با لذت میبنده:
+فکر کن این تازه نیمه امگاست و انقدر خوشگل و خوش بوئه!اگه امگای کامل میشد چی هم میشد...فاک
در اتاقم رو باز میکنم و هلش میدم:
-ببند دهنت رو و بفرما بیرون!
تقلا میکرد و دست و پا میزد:
+بهتره یکم روی این اخلاق سگیت کار کنی!شاید بتونی نظر امگای ما رو جلب کنی و اون رو تبدیل به میتت کنی
پوکر سر جام وایمستم و نگاهش میکنم:
-هسوک
لبخند پر رنگی میزنه و دستش رو روی شونم میزاره
+جونم؟
همین طور که سمت بیرون راهنماییش میکردم میگم:
-من یکی ترجیح میدم توی زمان راتم از درد بمیرم و به امگای نصف و نیمه ای مثل اون پناه نبرم و نشانه گذاریش نکنم!
بیرون اتاقم با اخم می ایسته:
+پس خیلی خوش شانسه!
تکخندی میزنم و پوزخندی روی لبام میشینه
-نیست!من اون دختر رو میکشم!
همون طور که سمت اتاقش میرفت دستش رو تکون میداد:
+موفق باشی!ببینم باز این دعوای جدید تو و تهیونگ تا کجا قراره پیش بره...
در رو میبندم و تو گلو میخندم
-پس بشین و خوب نگاه کنید
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)
Werewolf𖤜᭄ Fallow me Complete درد یعنی بعد سال ها بتونی عاشق یکی بشی و دقیقا زمانی ک قصد مارک کردنش رو داری سر و کله ی آدمی پیدا بشه که آیینه گذشته خودته... یک دوراهی دیوونه کننده بین عشق ورزیدن به دختری که همه جوره میخوایش و دختری که دقیقا شبیه گذشته ات ت...