بیانکا:
از توی اتاق بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و سمت اتاق کوک قدم برداشتم...
پشت در وایستادم و شروع کردم به در زدن صداش از پشت در میومد:
+چیه؟
-منم...
+تو کی ای؟
با حرص به در لگد زدم:
-به نظرت من کی ام؟!!
صدای خنده هاش از پشت در میومد:
+بیا تو
در رو با حرص باز کردم و رفتم تو و محکم پشت سرم بستمش:
کوک:هوی چته؟باز وحشی شدی؟
-خریدام کو؟
کوک:ها؟
-خرید هام!لازمشون دارم!!
کوک:حقیقتش رو بخوای توی ماشین برگردوندمش...
-یعنی چی؟
لبخند خجالت زده ای زد:
+رفتم پسشون دادم...
چشمام گرد شد و داد زدم:
-چی؟!!چرا؟!!؟
+گفتم دزدیدنت دیگه...لازم نیست...ولی خب کاش پس نمیدادم....
دستام رو مشت میکنم و بالا میارمشون:
-اره چون من الان قراره جرت بدم!!
بیخیال دستش رو توی هوا تکون میده:
+نه به خاطر اون نه...اگه میدونستم قراره خواهر ته بیاد و انقدر هات هم هست نگهشون میداشتم و تقدیمش میکردم تا یکم براش شیرین بازی در بیارم...
میدونستم که داره از قصد این کار رو میکنه تا حرص من رو دربیاره پنجه هام رو بیرون دادم و باحرص غریدم:
-اون روی سگ من رو بالا نیار جئون جونگ کوک!
کوک:اوه...بیانکا وحشی میشود!
لبه ی تختش نشسته بود...بهش حمله کردم و هلش دادم روی تخت و روش خیمه زدم و گلوش رو فشار میدادم!
اون هم دستام رو گرفته بود و میخندید!!
داد زدم:نخند!!!
دستام رو گرفت و سر یک حرکت جاهامون رو عوض کرد!!
کوک:نقشه ام گرفت!
با تعجب نگاهش کردم:
-چی؟!
کوک:این طوری تونستم گیرت بندازم!
لبام رو با حرص به همدیگه فشار میدم:
-ولم کن!!
کوک:نه دیگه نشد!من میخوام اون لباس زیرهایی که برات خریده بودم رو تست کنی تکخندی میزنم:
-که همه رو پس دادی؟
+اون رو نمیشد پس داد!
-برای ملیسا نگه داشتی؟
+نه...نگهش داشتم تا هر وقت گیرت آوردم به خاطر بی عرضه بودنت و گیر افتادنت تنت کنم و حسابی از خجالتت در بیام!
-زکی !خیال باطل!
با زانوم زدم وسط پاش که چهره اش رو تو هم کشید و دستاش شل شد!!
کف پام رو روی شکمش گذاشتم و هلش دادم عقب که پخش زمین شد
روی تخت نشستم و موهام رو از تو صورتم عقب دادم
-با من در نیوفت!
+یاااااا!!تو قول دادی هر وقت لازمت داشتم زیرم باشی!
-من بهت گفتم توی هیتت کمکت میکنم نه بیشتر!
+پس بریم اتاق شکنجه؟
-جرات داری من رو ببر!انقدر بلا سرم اومده که اتاق تو هیچه!
+اوه!دل و جرات پیدا کردی!
سری به نشانه ی تاسف تکون دادم و رفتم سمت در که از پشت سرم صدام کرد:
+صبر کن
چرخیدم سمتش که یه چیزی سمتم پرت کرد و من هم ناخود آگاه گرفتمش!
نگاه کردم دیدم سوییچ ماشینه...
-چیکارش کنم؟!
+خرید هات توشه...برو برشون دار
پوزخندی میزنم:
-گفتی پس دادی!
+آخه کدوم خری میره کل اون بازار رو دوباره راه بره که اون همه خرید رو پس بده؟
-از تو بعید نیست...بعد هم...تنها برم بیارمشون؟!
+حرف زیادی نزن!همین که نرفتم پسشون بدم یا بذر و بخششون کنم خیلی بود!
غریدم:میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟
+که بگیری و من رو عین سگ بزنی؟
-خوبه میدونی!
بلند شد و به سمت کشوی دلاورش رفت و یک پاکت سیگار بیرون آورد و یک نخ سیگار بین لب هاش گذاشت و روشنش کرد و بعد پک کوتاهی نگاهم کرد
+فکر نکن چون یکم دارم باهات نرم برخورد میکنم میتونی دهنت رو باز کنی و هر چیزی خواستی بگی...
با تعجب نگاهش کردم:
-چی؟
با جدیت نگاهم میکرد و اومد سمتم و سه تا دکمه ی اول پیرهنش رو باز کرد و رو به روم وایستاد...
+زیادی پروت کردم نصف و نیمه...
با چشمام براش خط و نشون میکشیدم:
-پسره ی مودی..
برگشتم سمت در و دستم رو روی دستگیره گذاشتم که یکدفعه محکم کوبیدم به در که صورتم به در خورد و اخ بلندی از درد گفتم:
-یاا!!چه مرگته!!؟
+هیس....صدات در نیاد...باید تنبیه شی!
-چی!!؟!
+چطوری دوست داری؟دوست داری از لحاظ جنسی تنبیهت کنم یا جسمی؟
مشتم ر به در میکوبیدم:
-چی زر میزنی؟!
+انتخاب کن!!وگرنه از هر دو روش وارد میشم
پوفی کشیدم و چشمام رو توی حرقه چرخوندم:
-جنسی اصلا!همون جسمیت رو بکن!
سیگارش رو از دهنش بیرون آورد و دودش رو توی صورتم بیرون داد که یه سرفه افتادم...
+هر جور راحتی...
لباسم رو از روی شونه ام پایین کشید و ته سیگارش رو فرو کرد توی شونم!!
اومدم جیغ بکشم که دستش رو جلوی دهنم گذاشت و صدام رو خفه کرد با پنجه هام در رو چنگ میزدم و میخراشیدم و اشکام میریخت
ته سیگار رو برداشت و خاکسترش رو از روی شونه ام فوت کرد که جاری شدن مایع داغی رو روی شونم حس کردم...
+دیگه حق نداری با من با بی احترامی رفتار کنی؟فهمیدی!؟
ولم کرد که از زیر دستش سر خوردم و افتادم زمین...
دستم رو به سمت شونه ام بردم و روی زخم گذاشتم و برداشتم و نگاهش کردم که پرخون شده بود...
چشمای قرمز شده و عصبانیم رو بهش دادم
-تو...یک روانیه...سادیسمی ای....!
خودش رو روی تخت ولو کرد و بدون توجه بهم سر گوشیش رفت:
+هر جور راحتی فکر کن..حالا هم اگه میشه اون جنازه ت رو بردار ببر بیرون تا بو نگرفته!
با عصبانیت بلند شدم و شونه ام رو گرفتم و در اتاقش رو باز کردم و بیرون زدم:
-لعنت بهت وحشی....
صدای قدم هایی به سمت بالا میومد سعی میکردم سریع برم اتاقم که یکدفعه یکنفر از پشت صداش بلند شد:
+بیانکا؟چی شده!؟
چرخیدم سمت صدا...ملیسا بود...
پوزخند طعنه امیزی زدم٫:
-من رو میبینی؟دیگه روح نیستم؟
غرید:کی این کار رو باهات کرده!؟
-ودفاک!
داد زد و سمتم اومد:
+بگو!!
سرم رو پایین انداختم و اهسته لب زدم:
-جونگ کوک..
چشماش رو با حرص رو هم فشار داد و دستی توی صورتش کشید:
+برو تو اتاقت...تهیونگ رو میفرستم پیشت...
اخم بین ابرو هام میشینه:
-لازم نکرده!
رفتم توی اتاقم و در رو بستم....
روی تخت نشستم و از درد هیس میکشیدم
چند لحظه بعد در با شدت باز شد!
پوکر به تهیونگ با اون قیافش نگاه میکردم:
-تهیونگ....بهت یاد ندادند در بزنی؟
با نگرانی سریع اومد سمتم:
+خوبی؟!!
اهی کشیدم:
-خوبم...
سریع با جعبه ی کمک های اولیه نشست کنارم...
+ببینمت...اون روانیه حشری....
-ولش کن...باز نرین بزنین به سر و کله ی هم!
+لباست رو در بیار...
چشمام گرد میشه و عقب میکشم:
-جانم؟!!
+باید زخمت رو ببندم!
-نمیخواد!برو!
+در بیار میگم!
-گفتم نه!
اروم غرید:
+تا باهات مهربونم به حرفم گوش بده
پوفی کشیدم و دکمه های لباسم رو باز کردم و از شونه هام پایین انداختمش...
ته اول به بدنم خیره شد و بعد بلند شد و پشتم روی تخت رفت و وسایل رو آماده کرد....
ته:بد سوختی...
-تاوانش رو میده...
زخمم رو شست و بعد پانسمانش کرد...
یکدفعه یاد زخم ملیسا افتادم و لبام رو به هم فشار میدم:
-میتونم ازت یک سوال بپرسم؟
+بپرس
-یکی از دوستای الفام تازگی ها با چند تا آلفا دعوا کرده و یکیشون پنجه اش کشیده.
به نظرت الان حالش خوبه؟
+آلفای نر یا ماده؟
-نر...
+دوستت دختره یا پسر؟
-دختره..
ته:فکر نکنم حالش چندان خوب باشه..
با تعجب چرخیدم سمتش:
-چرا!؟
+پنجه ی آلفای نر روی آلفای ماده حکم سم رو داره....پس نباید حالش چندان خوب باشه
-اما اون سرحال بود!
+درسته اولش خوبه ولی بعد چند روز تب و لرز شدیدی میکنه...
-نمیمیره که؟!
+نه نمیمیره....ولی دردی که قراره بکشه از مرگ هم بدتره
لبم رو محکم گاز میگیرم
لعنتی....اگه بهش بگم خواهر خودشه چی میگه بهم!؟ملیسای لعنتی...خوبی؟
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)
Werewolf𖤜᭄ Fallow me Complete درد یعنی بعد سال ها بتونی عاشق یکی بشی و دقیقا زمانی ک قصد مارک کردنش رو داری سر و کله ی آدمی پیدا بشه که آیینه گذشته خودته... یک دوراهی دیوونه کننده بین عشق ورزیدن به دختری که همه جوره میخوایش و دختری که دقیقا شبیه گذشته ات ت...