Part 9:

2.3K 241 12
                                    

بیانکا:

از توی اتاق بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و سمت اتاق کوک قدم برداشتم...
پشت در وایستادم و شروع کردم به در زدن صداش از پشت در میومد:
+چیه؟
-منم...
+تو کی ای؟
با حرص به در لگد زدم:
-به نظرت من کی ام؟!!
صدای خنده هاش از پشت در میومد:
+بیا تو
در رو با حرص باز کردم و رفتم تو و محکم پشت سرم بستمش:
کوک:هوی چته؟باز وحشی شدی؟
-خریدام کو؟
کوک:ها؟
-خرید هام!لازمشون دارم!!
کوک:حقیقتش رو بخوای توی ماشین برگردوندمش...
-یعنی چی؟
لبخند خجالت زده ای زد:
+رفتم پسشون دادم...
چشمام گرد شد و داد زدم:
-چی؟!!چرا؟!!؟
+گفتم دزدیدنت دیگه...لازم نیست...ولی خب کاش پس نمیدادم....
دستام رو مشت میکنم و بالا میارمشون:
-اره چون من الان قراره جرت بدم!!
بیخیال دستش رو توی هوا تکون میده:
+نه به خاطر اون نه...اگه میدونستم قراره خواهر ته بیاد و انقدر هات هم هست نگهشون میداشتم و تقدیمش میکردم تا یکم براش شیرین بازی در بیارم...
میدونستم که داره از قصد این کار رو میکنه تا حرص من رو دربیاره پنجه هام رو بیرون دادم و باحرص غریدم:
-اون روی سگ من رو بالا نیار جئون جونگ کوک!
کوک:اوه...بیانکا وحشی میشود!
لبه ی تختش نشسته بود...بهش حمله کردم و هلش دادم روی تخت و روش خیمه زدم و گلوش رو فشار میدادم!
اون هم دستام رو گرفته بود و میخندید!!
داد زدم:نخند!!!
دستام رو گرفت و سر یک حرکت جاهامون رو عوض کرد!!
کوک:نقشه ام گرفت!
با تعجب نگاهش کردم:
-چی؟!
کوک:این طوری تونستم گیرت بندازم!
لبام رو با حرص به همدیگه فشار میدم:
-ولم کن!!
کوک:نه دیگه نشد!من میخوام اون لباس زیرهایی که برات خریده بودم رو تست کنی تکخندی میزنم:
-که همه رو پس دادی؟
+اون رو نمیشد پس داد!
-برای ملیسا نگه داشتی؟
+نه...نگهش داشتم تا هر وقت گیرت آوردم به خاطر بی عرضه بودنت و گیر افتادنت تنت کنم و حسابی از خجالتت در بیام!
-زکی !خیال باطل!
با زانوم زدم وسط پاش که چهره اش رو تو هم کشید و دستاش شل شد!!
کف پام رو روی شکمش گذاشتم و هلش دادم عقب که پخش زمین شد
روی تخت نشستم و موهام رو از تو صورتم عقب دادم
-با من در نیوفت!
+یاااااا!!تو قول دادی هر وقت لازمت داشتم زیرم باشی!
-من بهت گفتم توی هیتت کمکت میکنم نه بیشتر!
+پس بریم اتاق شکنجه؟
-جرات داری من رو ببر!انقدر بلا سرم اومده که اتاق تو هیچه!
+اوه!دل و جرات پیدا کردی!
سری به نشانه ی تاسف تکون دادم و رفتم سمت در که از پشت سرم صدام کرد:
+صبر کن
چرخیدم سمتش که یه چیزی سمتم پرت کرد و من هم ناخود آگاه گرفتمش!
نگاه کردم دیدم سوییچ ماشینه...
-چیکارش کنم؟!
+خرید هات توشه...برو برشون دار
پوزخندی میزنم:
-گفتی پس دادی!
+آخه کدوم خری میره کل اون بازار رو دوباره راه بره که اون همه خرید رو پس بده؟
-از تو بعید نیست...بعد هم...تنها برم بیارمشون؟!
+حرف زیادی نزن!همین که نرفتم پسشون بدم یا بذر و بخششون کنم خیلی بود!
غریدم:میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟
+که بگیری و من رو عین سگ بزنی؟
-خوبه میدونی!
بلند شد و به سمت کشوی دلاورش رفت و یک پاکت سیگار بیرون آورد و یک نخ سیگار بین لب هاش گذاشت و روشنش کرد و بعد پک کوتاهی نگاهم کرد
+فکر نکن چون یکم دارم باهات نرم برخورد میکنم میتونی دهنت رو باز کنی و هر چیزی خواستی بگی...
با تعجب نگاهش کردم:
-چی؟
با جدیت نگاهم میکرد و اومد سمتم و سه تا دکمه ی اول پیرهنش رو باز کرد و رو به روم وایستاد...
+زیادی پروت کردم نصف و نیمه...
با چشمام براش خط و نشون میکشیدم:
-پسره ی مودی..
برگشتم سمت در و دستم رو روی دستگیره گذاشتم که یکدفعه محکم کوبیدم به در که صورتم به در خورد و اخ بلندی از درد گفتم:
-یاا!!چه مرگته!!؟
+هیس....صدات در نیاد...باید تنبیه شی!
-چی!!؟!
+چطوری دوست داری؟دوست داری از لحاظ جنسی تنبیهت کنم یا جسمی؟
مشتم ر به در میکوبیدم:
-چی زر میزنی؟!
+انتخاب کن!!وگرنه از هر دو روش وارد میشم
پوفی کشیدم و چشمام رو توی حرقه چرخوندم:
-جنسی اصلا!همون جسمیت رو بکن!
سیگارش رو از دهنش بیرون آورد و دودش رو توی صورتم بیرون داد که یه سرفه افتادم...
+هر جور راحتی...
لباسم رو از روی شونه ام پایین کشید و ته سیگارش رو فرو کرد توی شونم!!
اومدم جیغ بکشم که دستش رو جلوی دهنم گذاشت و صدام رو خفه کرد با پنجه هام در رو چنگ میزدم و میخراشیدم و اشکام میریخت
ته سیگار رو برداشت و خاکسترش رو از روی شونه ام فوت کرد که جاری شدن مایع داغی رو روی شونم حس کردم...
+دیگه حق نداری با من با بی احترامی رفتار کنی؟فهمیدی!؟
ولم کرد که از زیر دستش سر خوردم و افتادم زمین...
دستم رو به سمت شونه ام بردم و روی زخم گذاشتم و برداشتم و نگاهش کردم که پرخون شده بود...
چشمای قرمز شده و عصبانیم رو بهش دادم
-تو...یک روانیه...سادیسمی ای....!
خودش رو روی تخت ولو کرد و بدون توجه بهم سر گوشیش رفت:
+هر جور راحتی فکر کن..حالا هم اگه میشه اون جنازه ت رو بردار ببر بیرون تا بو نگرفته!
با عصبانیت بلند شدم و شونه ام رو گرفتم و در اتاقش رو باز کردم و بیرون زدم:
-لعنت بهت وحشی....
صدای قدم هایی به سمت بالا میومد سعی میکردم سریع برم اتاقم که یکدفعه یکنفر از پشت صداش بلند شد:
+بیانکا؟چی شده!؟
چرخیدم سمت صدا...ملیسا بود...
پوزخند طعنه امیزی زدم٫:
-من رو میبینی؟دیگه روح نیستم؟
غرید:کی این کار رو باهات کرده!؟
-ودفاک!
داد زد و سمتم اومد:
+بگو!!
سرم رو پایین انداختم و اهسته لب زدم:
-جونگ کوک..
چشماش رو با حرص رو هم فشار داد و دستی توی صورتش کشید:
+برو تو اتاقت...تهیونگ رو میفرستم پیشت...
اخم بین ابرو هام میشینه:
-لازم نکرده!
رفتم توی اتاقم و در رو بستم....
روی تخت نشستم و از درد هیس میکشیدم
چند لحظه بعد در با شدت باز شد!
پوکر به تهیونگ با اون قیافش نگاه میکردم:
-تهیونگ....بهت یاد ندادند در بزنی؟
با نگرانی سریع اومد سمتم:
+خوبی؟!!
اهی کشیدم:
-خوبم...
سریع با جعبه ی کمک های اولیه نشست کنارم...
+ببینمت...اون روانیه حشری....
-ولش کن...باز نرین بزنین به سر و کله ی هم!
+لباست رو در بیار...
چشمام گرد میشه و عقب میکشم:
-جانم؟!!
+باید زخمت رو ببندم!
-نمیخواد!برو!
+در بیار میگم!
-گفتم نه!
اروم غرید:
+تا باهات مهربونم به حرفم گوش بده
پوفی کشیدم و دکمه های لباسم رو باز کردم و از شونه هام پایین انداختمش‌...
ته اول به بدنم خیره شد و بعد بلند شد و پشتم روی تخت رفت و وسایل رو آماده کرد....
ته:بد سوختی...
-تاوانش رو میده...
زخمم رو شست و بعد پانسمانش کرد...
یکدفعه یاد زخم ملیسا افتادم و لبام رو به هم فشار میدم:
-میتونم ازت یک سوال بپرسم؟
+بپرس
-یکی از دوستای الفام تازگی ها با چند تا آلفا دعوا کرده و یکیشون پنجه اش کشیده.
به نظرت الان حالش خوبه؟
+آلفای نر یا ماده؟
-نر...
+دوستت دختره یا پسر؟
-دختره..
ته:فکر نکنم حالش چندان خوب باشه..
با تعجب چرخیدم سمتش:
-چرا!؟
+پنجه ی آلفای نر روی آلفای ماده حکم سم رو داره....پس نباید حالش چندان خوب باشه
-اما اون سرحال بود!
+درسته اولش خوبه ولی بعد چند روز تب و لرز شدیدی میکنه...
-نمیمیره که؟!
+نه نمیمیره....ولی دردی که قراره بکشه از مرگ هم بدتره
لبم رو محکم گاز میگیرم
لعنتی....اگه بهش بگم خواهر خودشه چی میگه بهم!؟ملیسای لعنتی...خوبی؟

𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)Where stories live. Discover now