عکس پارت بی ربطه ولی دوسش دارم . همینه که هست.
خب ببخشید با یک روز تاخیر پارت جدید رو میزارم .
......
۴ ساعت کوفتی بود که پشت اتاق عمل ایستاده بود و راه رو رو با پاهاش متر میکرد از استرس ناخناش می جوید و اونقدر به موهای مشکی پرپشتش دست کشیده بود که موهاش تقریبا چرب شده بود . همش با خودش این حرف هارو تکرار میکرد و این فکر ها مثل خوره داشتن مغذش رو میخوردن
به خاطر من میخواست خودشو بکشه
یعنی اینقدر از من بدش میاد؟
اگه بمیره خونش گردن منهفاک اگه منو به خاطر مرگش دستگیر کنن چی
نه اون که خودکشی کرد من که نکشتمش
ولی اگه بمیره مطمئنم زندش میکنم و به خاطر این که عشق منو کشته میکشمش
فاک فاک فاک
از پشت اتاق عمل داد زد
دکتر دیک هد سریع باش دیگه مردم استرس اون کون لعنتیتو تکون بده .همون لحظه بود که پرستاری رو دید که با عجله از اتاق میمد بیرون و صدای بوق ممتد دستگاهی که اسمشو نمی دونست ولی میدونست ضربان قلب عشقشو نشون میده ؟ درسته عشقش با فکر به این کلمه قطره اشکی از گوشه چشمش چکید . صدای پرستار که میگفت برای شوک الکتریکی آماده کنید و می شنید و با فکر به این که روزی برسه که نتونه کوکی رو ببینه یا کوکی رو لمس کنه دستش رو سمت قلبش برد و مشتش کرد و بهش پشت سر هم ضربه زد قلبش وحشتناک درد میکرد . از وقتی به بیمارستان اومده بود معده درد وحشتناکی هم داشت و در نهایت کم کم به روی زمین افتاد و از دهنش کف سفید اومد و خودش بیهوش شد .
و فقط شانس اورد توی بیمارستان بود و اگرنه معلوم نبود با این سکته قلبی که خود ته حتی متوجه علائمشم نشده بود چطور کنار میومد.......
نوری که به چشماش میخورد خبر از زنده بودنش میداد با این که چشم هاش اذیت بودن چشم هاشو باز کرد بوی الکل به خوبی نشون میداد که در بیمارسته. پوزخندی زد . فکر میکرد که احتمالا ته از مردنش خوشحال شه و حتی به بیمارستان هم نیارتش . اما الان به این نتیجه رسید که ته شاید میخواد بیشتر زجرش بده . صدای ناله کوتاهی رو روی تخت کنارش شنید سرش رو کج کرد و با صورت غرق در خواب تهیونگ زیر دستگاه تنفسی روبرو شد ته ناله های ریزی میکرد و اسم جونگکوک رو زیر لب میگفت که اینقدر آروم بودن که صداش فقط به گوش کوک میرسید . کوک فقط برای لحظه ای همه زجر هایی که کشیده بود رو فراموش کرد و چهره نگرانی به خودش گرفت . و پرستار رو صدا کرد
-عام ببخشید خانم ولی ایشون چه اتفاقی براشون افتاده؟
+اوه همسرتونو میگید ؟ کاش همسر منم اینقدر دوسم داشت . البته امیدوارم هیچوقت همسرم مریض نشه و همیشه سالم بمونه اما به هر حال وقتی به این جا اوردت اینقدر نگران بود که ۴ ساعت تمام پشت در اتاق عملت منتظر بود و اشک می ریخت و آخرش قلبش که خیلی برات میتپید کار دستش داد و سکته کرد البته لازم به نگرانی نیست چون خیلی زود ازش مراقبت کردیم و خب فقط به خاطر دلیل های روانی و عصبی بود . دلیل این که الان هم زیر دستگاهه آسمشه که اونم مثل این که ریشه روحی داره که فک میکنم از ترس از دست دادنتون به این روز افتاده .
کوک که چشم هاش گرد شده بود زیر لب تشکری از اون خانم کرد. و به خاطر دارو های مسکنی که بهش داده بودن کمکم چشماش رو بست و دوباره به خواب رفت . یه خواب راحت که خیلی وقت بود تجربش نکرده بود .
.....
دو هفته بعد ....تو این دو هفته نه کوک با تهیونگ حرفی زده بود و نه تهیونگ با کوک . کوک که ترجیح میداد دور و بر تهیونگ نپلکه که دوباره نخواد زیر خواب اون عوضی شه و ته ته از روی خجالتش و شرمندگیش از عشقش و کار هایی که باهاش کرده بود . تنها کاری که تونسته بود بکنه این بود که به جین هیونگش همسر برادرش بگه که بیاد و هم از کوک مراقبت کنه هم بهش غذا مقوی بده شاید حال و هواش عوض شه . روز های اول کوک نه به جین نگاه میکرد نه غذا میخورد نه باهاش حرف میزد اما خب الان اوضاع بهتر بود درسته که کوک هنوز با جین صحبت نمیکرد اما غذا ها جین رو میخورد و با لبخند کیوتی سری از روی تشکر تکون میداد . همین لبخند همین لبخند برای قلب تهیونگ غنیمتی بود. اما خب تهیونگ میدونست که اینطور نمیشه برای همین قرار بود امروز روانشناسی که یکی از دوستاش هم هست به دیدن جونگکوک بیاد
هوسوک که البته جی هوپ صداش میکردن چون امید بیماراش بود.
به سمت اتاق جدیدی که به کوکی داده بود رفت و و به ای به در زد
-میتونم بیام تو؟
-عام جونگکوک حقیقتا خب من به یه روانشناس گفتم که بیاد و باهاش صحبت کنیم هم من و هم تو
میدونم که خیلی بهت آسیب زدم . از این بابت ازت معذرت میخوام من راستش راستش میخوام سعی کنم عوض شم میخوام درکت کنم درکم کنی و خب میخوام دلیل کار ها این چند وقتم رو بهت بگم و خب اگه اجازه بدی دوستت داشته باشم؟ البته من بدون اجازت بی پروا عاشقت شدم.کوک با این حرف تهیونگ یهو سرش رو بلند کرد حسابی شکه شده بود تهیونگ این روز ها کوک رو حسابی شکه میکرد( الکی مثلا نویسنده عاشق جونگشوک نیست برا همین این کار نمیکنه و کار تهیونگه)
-کوک لازم نیست چیزی بگی من درک میکنم درک میکنم که منو نخوای یا حسی بهم نداشته باشی من فقط میخواستم که بدونی و ازت جوابی نمیخوام . فقط بیا پیش روانشناس بریم؟ من فقط میخوام تو حالت بهتر شه و دوباره اون لبخند و گونه ها سرخت رو ببینم . و با این حرف اشک از چشم های هردو به پایین چکید .
که حرف هاشون با صدای بلند هوبی متوقف شد
#های گایز آیم یور هوپ یور مای هوپ آیممم جی هوپپپپپکوک از معرفی جی هوپ هم شکه شده بود هم شروع کرد به سه به زدن ۰ صورت اون پسر حسابی نورانی بود و حتی اگه کوک هم نمیخواست بهش یه حس شادی ای منتقل میکرد و لبخند حسابی شیرین بود و همین باعث شده بود کوک بی دغدغه شروع به سه به زدن بکنه و بعدش در حرکتی که خودش هم انتظار نداشت به بغل هوسوک بدوه هیونگی که برای اولین بار دیدتش و اون رو حسابی به بغلش فشار بده و بعد کمکم قهقه هاش به حق حق تبدیل شد و زیر لب گفت میخوام میخوام حرف بزنم میخوام گریه کنم میشه میشه شونه تو تکیه گاه من باشه ؟
هوبی لبخند شیرینی به کوک تحویل داد و بوسه ای رو پیشانیش نشوند و گفت چرا که نه خرگوش کوچولو.
........
هایی چطور بوددد؟راستی چنتا فنفیک خوب ویکوک یا کوکوی امگاورس معرفی کنید بهممممم
.............
YOU ARE READING
let me touch you baby
Fanfictionداستان درباره تهیونگ که جونگکوک رو به عنوان هدیه در روز تولدش میگیره و کوکی که از قبل عاشق تهیونگ بوده و چی میشه اگه یه روز از اون عشق دیگه چیزی باقی نمونه؟ سرنوشت چیز عجیبیه و البته ترسناک مثل رود خونه ای که میمونی درحال جاری شدنی فک میکنی داری راه...