Part 4

83 23 8
                                    



جانگ کوک در حالی که براشون چایی آماده میکرد گفت: "پس جیمین، برامون ازخودت بگو."

جیمین از اون دو نفر ممنون بود که تا وقتی گرم بشه، خونه‌ی خودشون رو بهش پیشنهاد داده بودن. خونه‌ی خودش دور نبود، اما اون میدونست که پیاده روی توی جنگل قراره سرد و ترسناک باشه، پس میخواست تا جایی که ممکنه لفت بده.

"چیز زیادی برای گفتن نیست. اسمم جیمینه و نقاشیم اونیه که سمت راست این نقاشیه. این اولین باری بود که ترکش کردم و واقعا خوشحالم که این کار رو کردم."

دو مرد در جواب جیمین عجبی گفتن. جیمین عاشق توجهی بود که اون‌ها بهش نشون میدادن و حتی ذره‌ای بخاطر اینکه اون‌ها دائما به دنبال گرفتن اطلاعات بودن، شکایت نمیکرد.

"شما چطور؟ برادرید؟"

کاری که انجام میدادن رو متوقف کردن و جفتشون شروع کردن به خندیدن. چی اینقدر خنده دار بود؟ جیمین در حالی که منتظر توضیح بود، نگاه درهمش رو به هردوی اون‌ها دوخت.

"چرا همه فکر میکنن ما برادریم؟ تو با برادرت سکس میکنی جیمین؟"

جیمین در حالی که صورتش سرخ شده بود، گفت: "من برادر ندارم."

جانگ کوک به جواب جیمین خندید، "تو یه کوچولوی کیوتی. ما تصویر دو شاهزاده از اروپا هستیم. ظاهرا اون‌ها برادر بودن، اما ما هرچیزی هستیم غیر از برادر."

سوکجین در حالی که به جیمین نگاه میکرد، کمر جانگ کوک گرفت. "کوکی اشاره نکرد، اما ما خون آشام هم هستیم. اسم نقاشیمون خون در رومانیه. اسم نقاشی تو چیه؟"

"سرگردان. شماها دائما خون میخورین؟ اگر بخوام روراست باشم، من خیلی راجع به اینکه بقیه‌ی نقاشی‌ها چطور زندگیشون رو سر میکنن نمیدونم."

اون دو خون آشام فکر میکردن که جیمین ستودنیه. اون‌ها آرزو میکردن که ای کاش زودتر دنبال جیمین گشته بودن. جانگ کوک ماه‌های گذشته زمان زیادی رو صرف دیدن جیمین از ورودی نقاشیشون کرده بود. اون میخواست بره و خودش و معشوقش رو به جیمین معرفی کنه، اما همیشه شک و تردید به دلش راه داده بود. بنظر میرسید جیمین خودش و نقاشیش رو جدا و منزوی میکنه و جانگ کوک نمیخواست مزاحمش بشه. هر چند که یه بار جیمین رو دید که داره بیرون از نقاشیش میگرده و حس میکرد اون میتونه هر زمانی به نقاشیشون بیاد. سوکجین برای اینکه بخواد معشوقش رو منع کنه بیش از حد خوشحال بود و همینطور هم شیفته‌ی مرد کوتاه قدی که توی خونشون نشسته بود، شده بود.

سوکجین در حالی که بین حرفش با بوسه‌های سبکی که جانگ کوک روی گردنش میذاشت وقفه میفتاد، شروع کرد: " برای نقاشیت اسم خیلی مناسبیه. میتونم از اینکه قصد کشف کردن و پیدا کردن خودت و بقیه‌ی چیز‌ها رو داشتی انرژیت رو حس کنم."

Wanderer | MinVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora