کوک:جیمینا فقط یه چیزی......
جیمین :چیشده کوک؟
کوک:چجوری از خونه بزنیم بیرون؟
جیمین :هومممم...چ..چطوره بگیم میخوایم واسه درس بریم کتابخونه و بعد از در پشتیش بزنیم بیرون؟هوم؟نظرت چیه؟
کوک:فکر خوبیه ....فقط ما باید فردا بریم بهتره وسایلت بیشتر از یه کوله نشه که محافظا بهمون شک نکن
جیمین :اوکی...پس من الان برم هم واسه فردا اجازه بگیرم هم وسایلم رو جمع کنم
کوک:اوکی جمن شیییییی خدافس
جیمین:بای کوکی
بعد از رفتن جیمین همونطور که وسایلمو جمع میکردم به این که اگه تو این سفر اتفاقی واسمون بیوفته هم فکر میکرد و تنها چیزی که ازش میترسیدم همین بود
تق تق
باصدای در به سرعت کوله ام رو تو کمد پرت کردم
کوک:بله؟!؟!
اوما اومد تو
اوما:سلام کوک چیکار میکنی
کوک :سلام اوما دارم کتاب های لازم برای رفتن به کتابخانه همراه با جیمین رو جمع میکنم
اوما:مگه قراره به کتابخونه برید؟
کوک:اوه معذرت میخوام اوما یادم رفت بهتون اطلاع بدم
اوما:اوکی دیگه تکرار نشه
اوما :فعلا
و از در رفت بیرون......عایشششش چقدر دلم میخواد بکشمش.....نه..نه کوکی آروم باش و به فردا فک کن..........عایششششش چقدر رو مخه این زن
اووووف
..........jimin's pov
جیمین :مرسی پدر خدا نگه دار
آپا:خدا نگه دار
تو ماشین که نشستم نفهمیوم چقدر فک کردم اما هر چقدر بود الان پشت در کتابخونم
از دور جونگ کوک رو دیدم که مثل احمقا دست تکون میده
تا نزدیکش محکم زدم تو کلش......
کوک:عایششششش چته وحشی ...هار...آمازونی...ولگ.....
جیمین:خفه شو بریم تا گیر نیوفتادیم
سریع از درپشت بیرون زدیم و تاکسی گرفتیم تو کل مسیر اونقدری کوک راجب اهنگ و آلبوم موردعلاقش حرف زد که انگار داشتیم میرفتیم مدرسه که استرس نداشت
رسیدیم به فرودگاه گروه تور رو با اون پرچم آبی رنگشون دیدیم و دویدیم سمتشون
مسئول تور: سلام به همه امیدوارم اوقات خوشی داشته باشید من مسئول تور چا اون جا هستم لطفا هر مشکلی پیش اومد اعلا کنید به من
حالا تصمیم ما اینه که به گروه های ۷ نفره تقسیم شید وبعد بلیط هاتون رو بگیرید
کوک: جیمینی یعنی ما با ۵ نفر همسفریم امیدوارم آدمای خوبی باشن
جیمین:بزار ببینیم تو ی گروه میوفتیم یا نه اصلا
کوک:اوپس.......
مسئول تور :تیم ۶ ام کیم سوکجین_کیم نامجون_مین یونگی _جانگ هوسوک_پارک جیمین_کیم تهیونگ....
کوک:وای نیستیم با هم .....
مسئول تور : ونفر آخر جئون جونگ کوک
جیمین:یسسس
کوک:یسسس
های فایو زدیم که مسئول تور گفت بیاید برای در یافت بلیط هاتون و آشنایی با هم تیمی هاتون
نزدیک که رفتیم ۵ تا پسر جذاب اونجا بودن
جیمین :سلام ما هم گروهی شما هستیم من جیمین هستم..
کوک:سلام من هم جونگ کوک هستم
هر کی خودشو معرفی میکرد اول من باهاش دست میدادم و بعد من کوک
نامجون: کیم نامجون هستم
جین :کیم سوکجین هستم
یونگی:مین یونگی هستم
وای چه دستا ی نرمی داره چه صدای عجب دمی......
اوا خا ک عالم چی دارم میگم یا مسیح.....
هوسوک :جانگ هوسوک هستم
تهیونگ:کیم تهیونگ هستم
کوک که بهش دست داد قفل شدن نزدیک ۵ ثانیه تکون نمیخوردن که آرنجم رو فرو کردم تو پهلوی ................jungkook's pov
تهیونگ :کیم تهیونگ هستم
دستام رو تو دستاش گذاشتم وقتی بهش نگاه کردم قلبم وایساد....... یا مسیح .... من الان خوابم یا بیدار؟ این آدمه یا فرشته ......آخ احساس دردی تو پهلوم کردم که دیدم جیمینیه خیلی طبیعی تابلو بودیم پس سریع خودمو جمع کردم
کوک&جیمین:خوشبختیم
نامجون :ماهم همینطور....بهتره رسمی حرف زدن رو بزاریم کنار تا بهمون خوشبگذره
کوک:موافقم هیونگ
نامجون :چه عالی .... پس پیش به سوی یه تعطیلات رویایی.....
همه با هم : بریممممممم
_______________________________
این تازه شروعشه😈
بریم ببینم چی ازش درمیاد😈
حمایت یادتون نره لاولیااااا💜
بوس بهتون🎈
YOU ARE READING
Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]
Fanfiction[Completed] سلامممم گایز ممنون میشم حمایتم کنید دوستون دارم لاولیا💙 جئون جونگ کوک پسری که تحت فشار تحصیل در خانوادش روز تولدش تصمیم عجیبی میگیره ....... تصمیمی زیبا ولی خطرناک........ تصمیمی پر از دردسرهای شیرین...... ژانر:عاشقانه،درام ،کمدی،اسمات...