آروم بگیر آرامشم....♡

1.3K 227 36
                                    

.......jung kook pov
6 years letter........

پاشو ...پاشو دیگههههه...باتو ام پاشوووووو.....یا گوسفند ......
باصدای جیمین از خواب پریدم.....هرچی اطراف رو نگاه کردم ندیدیمش......اوففففف.....
لعنت برشیطون......کی وقت کرده صداش رو ضبط کنه بزاره رو گوشیم........
نیم ساعت به سقف زل زدم که تازه یادم اومد وایییی.....
امروز فارغ التحصیل میشم .....پاشدم و سریع رفتم دستشویی......ای باباااا هنوز دوساعت مونده کههههه.....
سریع رفتم رو تراس و از تراس رد شدم و رفتم تو خونه ی جیمین.......
نبود.....رو یخچال یاد داشت گذاشته بود رفته به خاطر کارش یه کارتون شیرموز بخره.....
خوبه خودش میدونه چیکار کرده......
برگشتم خونه ی خودم و تستر (همونی که نون رو تست میکنه 😂)رو روشن کردم.....
نشستم تا نون ها حاظر شه........
تو این ۶ سال اتفاقات زیادی افتاد.....
از همون روزی که سیمکارتم رو شکوندن....با جیمین ۳۶ روز خودمون رو حبس کردیم......هردومون پزشکی عمومی قبول شدیم.....بعد از اونم زمان دانشگاه رو که دانشگاه بودیم ولی باقی زمان رو با جیمین به بهونه ی درس میزدیم بیرون واسه غذا و اینا می رفتیم رستوران......تو این دوسال رابطم با یوری وپدرم خوب شد ولی .....مادرم هنوزم خانم جئونه.....چون اون باعث شد از عشقم جداشم....پدر جیمین هم هنوز براش آقای پارکه.......مادرشم که اصلا براش مهم نیست تو اون خونه چی میگذره.......دوسال پیش به دلیل گیر های زیاد مادرم برای آشنا شدن با دختر خانواده لی بعد از مشورت با پدرم تصمیم گرفتم خونه مجردی بگیرم.....اونم از کارای خانوم جئون خسته شده.....
با پدر جیمین حرف زد تا اونم راضی شه.....اونم به خاطر اینکه شاید بتونه یکم دل جیمین رو به دست بیاره .....ولی موفق نشد......
تو پنت هاوس یکی از برج های مرکزی سئول دوتا واحد گرفتیم که فقط تراس های پنت هاوس بهم متصله و دوتا واحد داره.......
بقیه ی ۵۰ طبقه همه ۴ واحد دارن و ساده ان......
*

یوری دوساله با یه پسر رابطه داره و میگه عکاسه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یوری دوساله با یه پسر رابطه داره و میگه عکاسه.....من که هنوز ندیدمش....بلاخره بعد از ۶ سال مدرکمون رو امروز میگیریم و از فردا میتونیم به عنوان دکتر تو جامعه کار کنیم......
پدر من و جیمین تو زمینه مهندسی پزشکی شریکن و شرکت دارن.....(برای کسایی که نمیدونن مهندسی پزشکی همون تجهیزات و لوازم پزشکیه)......
امشب قراره پدر من و جیمین با شریک جدیدیشون آقای کیم صحبت کنن تا ما از فردا تو بزرگترین بیمارستان سئول مشغول شیم.....
آقای کیم.......هنوز منتظرشم.....اون شد دنیای من و گفت منتظرم بمون......یعنی خودش منتظرم مونده.....اونم همونطور که من هرشب به یادشم به یادمه.......
به دیوار خونه نگاه کردم......پر بود از عکسایی کهباهم تو سفرامون انداختیم ......کل دیوار های اتاقم و داخل خونه پر بود از عکسایی که یه لبخند مستطیلی توش بود و هر بار با دیدینش به من انگیزه ی ادامه دادن میداد......
جیمین بر عکس من بود.....فقط یه عکس از یونگی زیر تختش داشت.....می گفت اگه ببینمش شهامتم رو از دست میدم ....چون میدونم ندارمش......
هر دومون به پای عشقمون داریم میسوزیم ولی اونا هنوز نیومدن.......
جیمین: یاااااا کوکز حواست کجاست ......سوخت.....
دیدم جیمین با یه باکس اومد تو و دوید سمت آشپز خونه.....اعععععع تست هام سوخت....
جیمین:مغزتو کجا جا گذاشتی کوک؟
کوک:خفه شو......بیخیال شو بریم لباس بپوشیم....
جیمین: چشای کورتو باز کن جئون من پوشیدم....
بدو بپوش بریم....
سریع بعد از پوشیدن لباسام و سواشوار کشیدن رفتم بیرون.....
کوک:بریم.....

Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]Where stories live. Discover now