ته :خب چی کوک؟؟
کوک: اون کسیه که همیشه تو روزای سخت کنارم بوده پس برای من نقش خانواده داره اون برادر منه
تهیونگ نفس عمیقی که نشونه راحت شدنش بود کشید و رفت خوابید رو تخت
آروم یه گوشه ی تخت خوابیدم
تهیونگ :شب بخیر کولوچه...
چه شیرین بود این حرف از زبونش ...
کوک :شب بخیر ته
......jimin pov
یونگ :خب چه کنیم؟ درحالی که به تخت یه نفره داخل اتاق نگاه میکردیم هوسوک گفت
هوسوک:یه فکررری دارمممم...
یونگی:یاعیییش کر شدم فکرتو آروم بکن تو گوشامون فاکر
هوسوک:خب یونگی غلط کردم...سنگ کاغذقیچی ببینیم کی میره رو تخت بعد کی رو کاناپه و کی میره رو زمین....
قبلی اینکه یونگی نظریه خوابیدن دونفر کنار هم رو بده گفتم
جیمین:موافقم.....
یونگی:خب پس من تابع جمع ... زود جمعش کنید خوابم میاد.....
هوسوک :خب اول یونگی و تو جیمین شی سنگ ....کاغذ..... قیچی.....
من سنگ آوردم اون کاغذ...وقتی باهوسوک هم بازی کرد برنده شد و اینطوری بود که با آرامش به تخت رفت....
من موندم و هوسوک
هوسوک :یا بریم سنگ ..کاغذ ...قیچیی
من قیچی آوردم و اون سنگ که یهو یونگی زد زیر خنده ....
هم از بردم خوشحال بودم و هم.....
تاحالا همچین لبخند لثه ای و کیوتی ندیده بودم....
هوسوک:شانس ما رو با پریکام نوشتن.....من رفتم رو زمین
جیمین :یاااا هیونگ حالم بهم خورد....
همینطور که غر میزد رفت خوابید رو زمین و منم رو کاناپه .....
تنها چیزی که اتاق رو روشن میکرد نور آباژور کنار تخت یونگی بود......
هر کاری کردم خوابم نبرد ........پس زل زدم به یونگی..بلاخره اون خواب بود و هیچی نمیفهمید ....
واقعا شبیه گربه بود .. یه گربه ملوس و سفید و نرم و خوابالو .....یاااا قربونش برم کیوت م........یا مسیح چی میگم نصف شبی برم بمیرم .... از کی تاحالا اینقدر منحرف شدممم.....
اووفففف بیخیال ...اینقدر تکون خوردم تا بلاخره خوابم برد....
...........yoongi pov
ساعت ۵ صبح بود که از خواب پریدم......هرکاری کردم دوباره خوابم نبرد....
به جیمین نگاه کردم گردنش وضع خوبی نداشت......
رفتم بالاسرش نور آباژور یکم صورتش رو روشن کرده بود....
لپاش به خاطر خواب پف کرده بود و خیلی سفید بود ...درست مثل یه موچیه نرم و تازه......
چقد کیوته این بشر.......
لباش رو تو خواب انگار که داره یه چیزی رو مزه مزه میکنه تکون می داد.....
بعد ۵ دقیقه بلاخره با اینکه میدونستم خواب هوسوک خیلی سبکه تصمیمم رد گرفتم.....
آرو دست انداختم زیر پاش و زیر گردنش آروم بلندش کردم و گذاشتم رو تخت ....
سریع سمت هوسوک برگشتم که دیدم خوابه.....
آروم نفس کشیدم و رفتم بیرون تو پذیرایی.....
رو کاناپه خوابیدم ...چشام کم کم گرم شد....
.......jung kook pov
صبح با احساس اینکه نمیتونستم تکون بخورم از خوب پریدم......
یکم که مغزم آپلود شد فهمیدم دو تا دست محکم دورمه.... سرم رو سینه ی یه نفره ... یکی از پاهام لای پاهاشه.....
خب اینجا چه خبره ؟؟؟...هممممم...دیشب که ما با تهیونگ جدا خوابیدیم....
یه لحظه وایسا.......پشمامممم......تهیونگگگگگ
نگاه به صورتش کردم فهمیدم خودشه....
یا مسیح چیکار کنم......
سعی کردم آروم بیام بیرون از بغلش که یهو چشماش باز شد.....
کوک:اعع.....اععع واا سلام ته چه خبرا ؟!؟
خودم فهمیدم ریدم ولی دیگه دیر بود.خیلیییی دیررررر
ته:سلام کولوچه....خبر خیر تو چه خبر....
همونطور که سعی داشتم از دستش فرار کنم گفتم کوک:چ...چیز....
ته که محکم منو چسبیده بود گفت
ته:چیه کولوچه؟؟؟
یهو یه جیزی به ذهنم رسید
کوک:میشه برم دستشویی؟؟؟
ته:البته
تا اینو گفت و دستاشو باز کرد سریع پریدم تو دستشویی....
هوفففف بهتره برم بیرون از اتاق ....
اومدم بیرون و گفتم:ته من میرم صبحانه توام بیا....
بدون اینکه منتظر جواب باشم رفتم بیرون .....
تا رفتم بیرون دوتا سوال تو ذهنم رید
۱:چرا هیچکس نیس؟
۲:چرا یونگی هیونگ رو کاناپس؟
ولش بهتره اول برم جیمین رو بیدار ...
راستی جین هیونگ کجاست؟؟؟؟
........jin pov
تا چشام رو باز کردم فهمیدم کجا حضور دارم ....
توبغل گرم و دوست داشتنی دوست پسرم
بالاتتمو یکم بالا کشیدم و رو آرنجم فرود اومدم رو تخت....توخواب زل زدم بهش....
یه مرد کامل بود ....واقعا کامل.....
خم شدم آروم دم گوشش گفتم:
جین:نامجونیییی...ماه من بیدار شو..... دلم برای چشای خوشگلت تنگ شده
بین هرجملم یه بوسه ریز به لاله گوشش میزدم.....
تا چشای خوشگلش باز شد......
همونطوری زل زده بود بهم.......
جین :چیشده؟
نامجون: دارم به این فکر میکنم که من چه کار خوبی کردم که خدا یه همچین فرشته ای رو برای زندگیم در نظر گرفتم.......
سرم رو بردم جلو آروم یه بو سه به لباش زدم اومدم بلند شم که پشت گردنم رو گرفت و نذتشت.....
و این بود شروع یه بوسه ی خیس.....
لب پایینمو بین دندوناش گرفته بود حریصانه میمکید.....
تو دهنش ناله ای کردم که زبونشو کردم داخل داهنم و باهاش زبونمو به بازی گرفت....
اینقدر محو هم بودیم که با سوزش قفسه سینم به خودم اومدم......
مثل اینکه برای اونم همین اتفاق افتاد که باصدا لباشو ازم جدا کرد.....
یه بوسه کوتا و سطحی دیگه رو لباش نشوندم و گفتم:
جین :پاشو بریم صبحونه مونی من.....
نامجون:اما من یه چیز خوشمزه تر خوردم که....
جین :یاااااا بریم .....
..................jimin pov
کوک:جمن شی...چیمی.......موچی کوچولوووو...جیمینییییی
با صدای کوک از خواب خوبم دل کندم
جیمین:هوممممم
کوک:پاشو دیگه ببین کوکیت تنهای تنهاس.....
جیمین : خیلی خببببب
نیم خیز شدم رو تخت واس......
جااانم تختتت؟؟؟؟
یه لحظه وایسااااا .... تا جایی که دیشب یادمه من رو کاناپه خوابیدم کههه....
کوک: یا جیمینی زود بیا پایین من گشنمه....
جیمین :باشه...
داشتم به چگونگی رفتنم رو تخت فک میکردم که در باز شد.....
جیمین :یااا هوسوک هیونگ تو میدونی چجوری دیشب اومدم رو تخت؟؟؟؟
هوسوک: نه نمیدونم جیمینی
جیمین : اها باشه...راستی امروز کجا میریم ....
هوسوک : قراره بریم تو محله های قدیمی ایتالیا ازتون عکاسی کنمممممم......
جیمین :یسسسس__________________________
اینم یه پارت نسبتاً طولانی لاولیا 💞
بریم واسه عکاسی؟
حمایت یادتون نره لاولیا💙
YOU ARE READING
Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]
Fanfiction[Completed] سلامممم گایز ممنون میشم حمایتم کنید دوستون دارم لاولیا💙 جئون جونگ کوک پسری که تحت فشار تحصیل در خانوادش روز تولدش تصمیم عجیبی میگیره ....... تصمیمی زیبا ولی خطرناک........ تصمیمی پر از دردسرهای شیرین...... ژانر:عاشقانه،درام ،کمدی،اسمات...