.......Taehyung's pov
وایی چه کیوتههههه چه لپای سفیدی دارههه
وای محضرضای مسیح این چه فاکیه......
هوسوک :تهیونگگگگگگگ......
تهیونگ: یا مسیح چته هوسوک ترسیدم.....
برو صندلیتو پیدا کن وسط هواپیما وایسادی که چی بشه پسره ی منگول(آخی هارتم🥺نگو بش منگول)
تازه فهمیدم ۵ دقیقه اس وسط، هواپیما خشکم زده
خیلی برم سراغ صندلی شماره صندلیمf5خب همینطوری زیر لبم میگفتم شماره هارو میگفتم
تهیونگ:f4......f3.......f2.....سلام کوکی
کوک:سلام ته صندلیت کجاس ؟
ته :f5 ......توچندی؟
نگاه کردم به شماره صندلیش فکر کردم افتادم تو بهشت
《F6》
صندلیامون دقیقا کنار هم اون کنار پنجره بود و من کنارش
کوک:پس کنار منی ....بشین خب
بعد با اون چشمای مظلومش زل زد بهم که خیلی سعی کردم نپرم ببوسمش......
تهیونگ:کوک تو چند سالته ؟؟؟؟
کوک:من ۱۸ سالمه...توچی؟
تهیونگ:من ۲۱سالمه ...... من و نامجون و سوکجین و هوسوک و یونگی از دبیرستان دوستیم با هم
کوک: اع چه جالب..... من و جیمین از راهنمایی با هم دوستیم....
تهیونگ : چه جالب ......یه سوال برسم ازت کوک؟
کوک:حتما... بپرس
ته:میگم که تو چرا تنهایی؟به نظر نمیرسه بچه ای باشی که تنهایی بره مسافرت....
کوک :ام..ام خب......
ته:اگه نمی خوای نگو..................jungkook's pov
نمیدونم چیشد که خواستم بهش بگم همه چیز رو چون یه حس خاصی نسبت بهش داشتم یه حس خوب
ته :اگه نمیخوای نگو....
کوک:نه نه میگم میگم........من از خونه فرار کردم
ته: چییییی؟
کوک:آرومممم
ته:یعنی چی؟
کوک: خب من تو ی خانواده ی پولدار به دنیا اومدم همه توش پزشک یا رئیس شرکتن.....
مادرم از ۵ سالگی منو به ۴ زبان زنده تعلیم داده تا بتونم پزشک شایسته ای باشم
من از ۴ سالگی تا الان فقط روز های تولدم و تعطیلات کریسمس و عید پاک میتونم درس نخونم ...اگه یه روز خوابم ببره باید صبحش زودتر بلندشم تا بتونم اون قسمتی که نخوندم رو تکمیل کنم......
از ساعت ۸ شب به بعد گوشی نداشتم و هیچ وقت نتونستمبا دوستام برم بیرون....پس خواستم ۱۰۰روز استراحت کنم و بعد با جیمین برگردم....
ته : اوه خدای من....جیمین چی؟
کوک :پدر من و جیمین دوست صمیمی وشریک هستن اون هم زیاد با من فرق نمیکنه.....
ته :بعد از اینکه برگردی چی میشه؟.....
کوک: طبیعتاً نمیکشن منو فوقش تنبیه میشم ولی می ارزه به اینجا بودن و این تجربه....
ته :میتونی همیشه رو من حساب کنی کوکی.......
کوک:مرسی تهیونگیییی
یهو لپم رو کشید و گفت
ته:چه کوکی شیرینی هستی تو....
کوک :مرسییی...
من موندم و لپایی سرخ از خجالت....
هی راستی جیمین کو؟
به کنار تهیونگ نگاه کردم دیدم لاین وسط بین هوسوک ویونگی نشسته وسرش رو شونه یونگی به خواب رفته... خوبه منم یکم اهنگ گوش کنم.........______________________________
مومنت ها داره نزدیکه میشه....😈
حمایت یادتون نره لاولیاااا.....💙😘
YOU ARE READING
Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]
Fanfiction[Completed] سلامممم گایز ممنون میشم حمایتم کنید دوستون دارم لاولیا💙 جئون جونگ کوک پسری که تحت فشار تحصیل در خانوادش روز تولدش تصمیم عجیبی میگیره ....... تصمیمی زیبا ولی خطرناک........ تصمیمی پر از دردسرهای شیرین...... ژانر:عاشقانه،درام ،کمدی،اسمات...