Part 2

144 43 9
                                    

──────✧◈✦◈✧──────

با سردرد لای پلک های متورمش رو باز کرد. شب گذشته به سختی خوابش برده  بود و اصلا به خاطر نمیاورد کی به خواب رفته.
شیفت بودن یعنی همین. اینقدر به بیخوابی های شبانه ی بیمارستان عادت میکنی که دیگه شبا به سختی میتونی بخوابی. یا گاها اونقدر خسته میشی که از خستگی زیاد خوابت نمیبره و دست به دامان قرص خواب های ضعیف میشی.

چند ساعتی از ظهر گذشته بود. با بالاتنه ی برهنه و بدون پیراهنش به سمت آشپزخونه ی کوچیک گوشه ی سالن رفت و قهوه ساز رو به برق زد. همونجوری که برای برداشتن ماگ  به سمت کابینت کنار یخچال میرفت، دکمه ی ضبط پیغام تلفن رو هم زد:
-الو؟ بکهیون پسرم؟ امشبم شیفتی؟ میخواستم بدونم کی وقت داری برای یه شام خانوادگی. این روزا پدرت خیلی دلتنگته، بهم زنگ بزن. باشه؟

صدای بوق کوتاهی توی فضای خانه پیچید:
-دکتر بیون؟ وقت بخیر! از بیمارستان مرکزی تماس میگیرم. ظاهر شش ماه پیش فرم پر کردید. لطفا دوشنبه صبح برای مصاحبه اینجا باشید.
صدای بوق پیچید و پیغام های بعدی!

با طمانیه به سمت قهوه جوش رفت. ماگ سفید سرامیکی رو تا نصفه از مایع داغ و قهوه ای رنگ پر کرد وبرای حاضر شدن به سمت اتاقش رفت.

***
سه ماه بعد:

لکه ی بزرگ و کرمی رنگی، روی گوشه ی سمت راست روپوش سفیدش بود. با دستش به صورت مداوم تلاش داشت لکه ی غریب رو پاک کنه:
-جناب دکتر؟ مسئول داروخانه گفتن توی نسخه مشکلی هست. ممکنه چک کنید؟

نگاه سردی به چهره ی خسته ی همراه بیمار انداخت و بعد هم کاغذ چروک شده ی توی دستش. نسخه رو گرفت و چک کرد. لعنت! مهر نداشت. چطور یادش رفته بود؟ فورا مهرش رو روی کاغذ کوبید و بعد به سمت مرد گرفت!
مرد با تعظیم و تشکر از اتاق بیرون رفت. دوباره کلافه مشغول ور رفتن با لکه ی روی لباسش شد. متوجه نمیشد! چرا یه لکه ی معمولی، اینقدر داره عصبیش میکنه؟

-دکتر بیون؟
نفهمید چی شد که کف دستش با ضرب روی صفحه ی شیشه ای میز نشست و با عصبانیتی که نمیدونست از کجا اومده غرید:
-چیه؟

پرستاری که جلوی در ایستاده بود چند لحظه با تعجب به دکتر بیونِ همیشه آروم و خوددار نگاه کرد که حالا چطور بی هیچ دلیلی برآشفته شده بود:
-روبه راهی بکهیون؟

پرستار مسن، با مهربونی لبخند زد. بکهیون، شرمنده کف دستش رو مشت کرد و با صدای ضعیفی به حرف اومد:
-متاسفم پرستار جانگ. اصلا نمیدونم چمه.

مثل بچه ها بغض کرد. با دستش به لکه ی روی روپوش سفید اشاره کرد:
-این... این لکه! کلافم کرد... پاک نمیشه. نمیره! درست نمیشه!

3 AM - CHANBAEKWhere stories live. Discover now