𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒

759 83 3
                                    

××××××××××


این مهمونی اصلی نبود و مهمونی اصلی شب هفتمین روزی بود که جیمین و بقیه توی عمارت نامجون بودن و روز هشتم قرار بود هرکسی برگرده عمارت خودش، ولی برای عوض کردن جو فعلی، برگزاری این مهمونی کوچیک فکری خوبی بود.

 سایا: 

مشغول لقمه گرفتن برای خودم بودم که با به یاد اوری چیزی بدنم خشک شد. جیمین دیشب گفت صبح برم اتاقش، ولی من یادم رفته بود و صبح یک راست اومدم اتاق پذیرایی برای صرف صبحونه. 

زیر چشمی نگاهی به جیمین که مجبور شده بود بین تهیونگ و جونگ کوک بشینه، انداختم. اخم غلیظی وسط پیشونیش بود. زمزمه ای کرد که کوک و ته نیشخندی زدن، بعد نگاهی بهم انداخت و با نگاش حالیم کرد برم اتاقش.

 از سر میز بلند شد و اتاق رو ترک کرد. تهیونگ خیلی ترسناک نگام میکرد و اجازه راحت قورت دادن لقمه ها رو بهم نمیداد. از سر میز بلند شدم و با رنگی به رنگ گچ به سمت طبقه بالا حرکت کردم. 

همش توی دلم خودمو سرزنش میکردم که چرا صبح فراموش کردم و به حرفش گوش ندادم. در زدم و اروم دستگیره رو کشیدم پایین. رو به پنجره، پشت به من ایستاده بود. صداش باعث شد، سرمو بگیرم بالا.

 ـــ برو روی تخت بشین. 

اب دهنم رو به سختی قورت دادم. روی تخت نشستم و به پشتی تخت تکیه دادم. جیمین با پوزخند اومد سمتم و کنارم روی تخت نشست. دستشو پشت گردنم برد و موهامو کنار زد. سرش رو فرو کرد توی گردنم ـــ به خاطر اینکه به حرفم گوش ندادی، باید تنبیه بشی!

چسبید به گردنم و شروع کرد به خون خوردن که در اتاق باز شد و جونگ کوک و ته اومدن داخل. خجالت زده سرمو انداختم پایین. ته نیشخند ترسناکی زد:

 ـــ جیمین باورم نمیشه که ما رو به خون خوردن از سایا دعوت کردی! با حرفی که زد خون توی رگام یخ زد. ته کنار پام نشست و دامنم رو تا بالای رونم داد بالا. نگاهی به رون سفیدم انداخت و دوباره نیشخندی زد:

 ـــ چه خون های محشری زیر پوست سفیدت جریان دارن! زبونش رو روی رونم کشید و دوباره مثل دیشب با دندوناش خراش های سطحی ایجاد میکرد و مدام محل خون خوردنش رو تغییر میداد و رون پام رو پُر از رد گازگرفتگی میکرد. جونگ کوک سمت مخالف جیمین نشست. دستشو گذاشت روی یقم و لباسمو تا پایین قفسه سینم جر داد.

وحشت زده نگاش کردم که خیلی ریلکس بند های سوتینم رو از شونه هام کشید پایین و از بالای سینم که بهش نزدیک بود گازی گرفت. دستش رو گذاشت روی اون یکی سینم و باهاش بازی میکرد.

 اشک توی چشمام جمع شده بود و حسه خیلی بدی داشتم. سینم رو توی دستش گرفت و اروم فشرد که ناله ریزی از بین لبام خارج شد.

𝕸𝖞 𝖘𝖊𝖝𝖞 𝖍𝖚𝖓𝖙𝖊𝖗Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon