𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐏𝐚𝐫𝐭 🔞

1.6K 126 122
                                    

××××××××××

 «دوستان من همینجا عذرخواهی کنم این پارت رو ادیت نزدم...شرمنده»


عصبی زنجیر مچ دستام و پاهام رو پاره کرد، پاهام سست شدن و داشتم میفتادم که محکم گرفتتم و براید اسلاید بغلم کرد. بی حرف دستامو دور گردنش حلقه کردم و سرمو به سینش تکیه زدم. سرعتش زیاد بود و متوجه گذر زمان نمی شدم. فقط باد خنکی که از تند حرکت کردنش‌، به صورتم می خورد رو حس میکردم.

 بدنم درد میکرد و خسته و خوابالود شده بودم. چشمام رو به سختی باز نگه داشتم و متوجه ورودش به داخل عمارت شدم. به سمت طبقه بالا حرکت کرد و وارد اتاقش شد و در رو بست. از شنیدن صدای بسته شدن در، چشم ام رو با شدت باز کردم و ازش فاصله گرفتم تا بهش بفهمونم بذارتم زمین. اروم خم شد و گذاشتتم زمین.

 دست به سینه و نیمرخ بهش ایستادم، به خاطر لباسی که تنم بود احساس بدی داشتم. سرمو انداختم پایین و با صدای ضعیفی گفتم:

 ـــ ممنون که نجاتم دادی..ولی من از مدیون کسی بودن متنفرم پس اگه چیزی هس که ازم می خوای یا کاری که من میتونم انجام بدم برات، لطفا بهم بگو.

بعد چن ثانیه که اتاق توی سکوت بود، صدای قدم هاشو به سمت خودم شنیدم. مچ دستامو گرفت و به سمت دیوار هدایتم کرد و چسبوندتم به دیوار. مات نگاش کردم که جلو اومد و کنار گوشم زمزمه کرد:

 ـــ در ازای نجات دادن جونت، می خوام صدای  ناله هاتو قشنگ بشنوم! (یعنی همه ی فیک به کنار من سر این جمله عر زدم)

 متعجب به چشمای خمارش نگاهی انداختم. کم کم اخمی وسط پیشونیم جا خوش کرد من ـــ برو کنار، نمی خوام بهم دست بزنی. پوزخندی زد و سریع لباشو روی لبام کوبوند. تقلا کردم و صورتم رو به طرفین تکون میدادم که مدام لبام از روی لباش لیز می خورد و عصبی شده بود. با فرو کردن دندوناش داخل پوست لب بالاییم، ثابت نگهم داشت.

 از شدت درد نمی تونستم تکون بخورم. خون نمی خورد و فقط این کار رو برای پایان دادن به تکون خوردنام، انجام داد. وقتی دید بی حرکت موندم، دندوناش رو کشید بیرون و لب بالاییم رو با ولع مک میزد. یک حسه رو مخی توی دلم وول می خورد...حسی که میگفت وقتی دوسش داری چرا مقاومت میکنی؟! مشغول جنگ با احساساتم شدم، از طرفی دلم وجودشو می خواست و توی بغلش احساس امنیت داشتم ولی از طرفی بخوام کنارش بمونم منطقی نیس، ماهیت ما کلا فرق داره. 

تپش قلبم لحظه ای اروم تر نمی شد و مثل قلب یک گنجیشک شده بود. کل لبامو به دهن گرفت و نرم می بوسیدتم. نتونستم احساساتم رو کنار بزنم و تسلیم قلبم شدم. دستامو شل کردم که مچ دستامو ول کرد و دستاش روی پهلوهام نشست. دستامو دور گردنش حلقه کردم و سعی کردم همراهیش کنم. لبخند محوی زد و بیشتر بهم چسبید جوری که عضوش رو حس میکردم. 

𝕸𝖞 𝖘𝖊𝖝𝖞 𝖍𝖚𝖓𝖙𝖊𝖗Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang