𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔

774 86 41
                                    

××××××××××


به سختی اسلحمو از کمربند جلیقه ام کشیدم بیرون. لعنتی یادم رفته صدا خفه کن بزنم بهش. ناچار اسلحه رو سریع گذاشتم روی شقیقش و بدون درنگ ماشه رو کشیدم.

 صدای بلند شلیک مصادف شد با پرت شدن فرد پشت سرم با شدت به روی زمین. پشت موهام و قسمتی از ماسک و پیشونیم خونی شده بود. چرخیدم و به اون خوناشام عوضی نگاه کردم، برام اشنا نبود و معلوم بود از مهمون های پسرعموی جیمینه. 

بدو بدو از حیاط خارج شدم و همه توانم رو گذاشتم برای دور شدن از اونجا. وقتی به اندازه کافی دور شدم، ایستادم و دستامو گذاشتم روی زانوهام. ماسکمو کشیدم پایین و به سختی نفس می کشیدم. وقتی نفسم جا اومد، به سمت بار حرکت کردم و توی راه مدام اون صحنه پنجره توی ذهنم میچرخید.

 پوزخندی روی لبام نشست، ملیسا تو یک دیوونه ی احمقی! اخه عاشق چیه اون پسره ی هرزه شدی؟! پسری که انقدر دختر بازه و هرشب به بدن یک نفر دست میزنه. کلافه چنگی به موهام زدم و به هم ریختمشون. مقابل بار ایستادم و از دیوار رفتم بالا. پنجره اتاقمو باز کردم و رفتم داخل. لباس برداشتم و یک راست رفتم حموم.

سایا: 

دستامو روی گوشام گذاشتم و فشار دادم تا هیچی نشنوم ولی بی فایده بود. صدای جیغ دختر که توی سکوت اکو میشد، به تک تک سلول های مغزم نفوذ میکرد. 

چشمام رو روی هم فشردم، نمی تونم اینجا رو تحمل کنم کاش زودتر برگردم داخل عمارت. با صدای شلیکی که به گوشم رسید، سرمو سریع بالا گرفتم و مبهوت به تهیونگ که اونم از صدای شلیک گلوله، خشکش زده بود، خیره شدم. از کندن پوست دست دختر با خنجرش، دست کشید. 

با نیشخند به دختر بیچاره که دیگه نایی برای جیغ زدن نداشت و فقط صدای ناله های ضعیفش به گوش میرسید نگاه کرد. نگاهش سُر خورد روی زمین و پوست هایی که از دست دختر، کنده بود رو از نظر گذروند. خنجر رو روی میز گذاشت 

ـــ شرمنده عروسک کوچولو، مجبورم برم و منتظرت بذارم! قول میدم وقتی برگشتم اون دست دیگت رو هم خوشگل کنم! 

با پوزخند از سلول خارج شد و منم وحشت زده دنبالش رفتم. خودمون رو به محل حادثه رسوندیم که دیدیم خوناشام های زیادی دور یک جسد که غرق خون بود، جمع شدن.

شقیقش سوراخ شده بود و قطعا مغزش توی سرش هم ریز ریز شده بود. امشب انقدر فشار های روحی رو تحمل کردم، که فشارم افتاده پایین و یخ شدن دست و پام رو حس میکنم. بی حال به رو به روم خیره شدم و قبل از اینکه بفهمم از حال رفتم و افتادم توی بغل تهیونگ.

جیمین:

صدای ناله هاش بیشتر تحریکم میکرد و عضوم برامده تر میشد. دستمو روی نازش کشیدم که ناله کش داری کرد ـــ آههههههه ددی لطفا زودتر به فاکم بده!آههههه دیگه تحمل ندارم!

𝕸𝖞 𝖘𝖊𝖝𝖞 𝖍𝖚𝖓𝖙𝖊𝖗Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz