𝑷𝒂𝒓𝒕8

1.2K 82 1
                                    

روز بعد
نویسنده:
بعد از مدرسه به خونه اومد و بعد از صرف ناهار به اتاق رفت
خسته بود و توان انجام تکالیفش رو نداشت پس تصمیم گرفت بخوابه
.....
با صدای باز شدن در بیدار شد و با آربلا بیدار شد
آربلا:هی پسر بیدار شو بیا شام بخور
_نمیشه نیام؟خوابم میاد
آربلا:نه بیا ارباب عصبیه بهونه دستش نده
کوک با تنبلی بلند شد و به طبقه پایین و سالن غذا خوری رفت
..
+دیر کردی
ته با بد خلقی گفت
_سلام...ببخشید خواب موندم
کوک بعد از چند ثانیه گفت
_عصبی به نظر میای
+میخوای آرومم کنی؟
ته با پوزخند گفت
_چه کمکی از دستم بر میاد؟
+میتونی وظیفتو انجام بدی
_و...وظیفم؟
+بعد از شام بیا اتاقم

...
بعد زا شام کوک به امید اینکه تهیونگ ازش بخواد فقط سرش رو ماساژ بده و اون بخوابه اما همیشه چیز هایی که ما میخوایم رخ نمیده
تهیونگ تو این چند روز مهربون تر شده بود اما اونشب یکی دیگه شده بود
با ورودش به اتاق با تهیونگی مواجه شد که روی تخت نشسته و گلس شرابش رو تکون میداد
+18
سعی میکرد جواب بوسه های خشن مرد رو بده تهیونگ داشت لختش می‌کرد و اون از هرلحظه ای بیشتر ترسیده بود تهیونگ بلاخره از لبهاش دل کند و به سمت گردن سفید پسر هجوم برد و بعد نیپلش رو لیس زد و مکید
کوک ناله خفه ای کرد و سعی کرد ناله هاش رو کنترل کنه...ته با انگشت اشاره لبهای کوک رو از حصار دندون هاش آزاد کرد و با صدای خشدار و بمی گفت
+جلوشون و نگیر
ته گازی از سینه کوک گرفت و اون رو بین دندون هاش گرفت و کشید
_آاااه...د..درد داره
ته بلاخره خودش هم لخت شد و از سینه کوک دل کند همونطور که روی کوک خیمه زده بود لوب رو از توی کشوی پاتختی بیرون کشید کمی از اون مایع سرد روی دستش ریخت و اون رو به ورودیه کوک فشرد
کوک خجالت زده ناله ای کرد و سرش رو داخل بالش فرو کرد..ته دو انگشت اشاره و فاک رو وارد پسر زیرش کرد و قیچی وار شروع به گشاد کردن کوک کرد
_آااه...آه لطفا..بیارش..بیارش بیرون...آهه..آی
ته بی اهمیت به ضربه زدن ادامه و داد و دنبال پروستات کوک گشت
با شنیدن ناله از سر لذت کوک به ضربه زدن تو اون نقطه ادامه و ادامه داد و وقتی متوجه شد پسر زیرش به اندازه کافی گشاد شده ازش بیرون کشید و مقدار بیشتری از لوب رو روی عضوش ریخت و همونطور که روی کوک خیمه میزد و شروع به بوسیدنش می‌کرد عضوش رو تنظیم کرد و کمی از خودش رو داخل کوک فرو کرد
کوک از شدت درد سرش رو به عقب پرت کرد و با ناخن های متوسط به شونه پهن و مردونه ته چنگ انداخت
_آاااه...خ..خواهش میکنم...بک..بکشش..بیرون..آااهههه
ته ناله مردونه ای کرد و کمی خودشو به کوک فشرد و بخش دیگه ای از عضوش وارد پسر شد
کوک شروع به اشک ریختن کرد درد داشت و دلش می‌خواست جیغ بکشه...اما فقط هق هق های خفه و صدای نفس های سنگینش به گوش می‌رسید..کار به جای سخت رسیده بود حالا باید کلفت ترین بخش ته واردش میشد و ته بی رحمانه و با یه حرکت به سرعت خودش رو داخل کوک جا کرد و ناله مردونه ای سر داد و شروع به مکیدن نیپل کوک کرد و با دست هاش کمر باریک و سفید پسر رو نوازش می‌کرد
کوک از شدت دردی که بهش وارد شده بود جیغی کشید و التماس کرد
_آااه دارم پاره میشم...لطفا.‌‌خ..خواهش ...میکنم...ب..بکشش.بیرون هق
ته کمی صبر کرد وبا آروم شدن کوک کمی خودش رد بیرون کشید و دوباره ضربه زد...نمیتونست برای مدت بلندی بدون حرکت تو کوک بی حرکت بمونه...قطعا دیوونه میشد پس با تغییر دادن جهت ضربه هاش سعی کرد پروستات پسر رو پیدا کنه
بلاخره صدای ناله سراسر لذت کوک رو شنید و از روش بلند شد...مچ پای چپ پسر رو گرفت و شروع به ضربه زدن های پی در پی کرد و همزمان به پسر هندجاب داد
..‌..
بعد از چند ضربه بلاخره احساس کرد داره نزدیک میشه
سرعت ضربه هاش رو زیاد کرد و به حرکت دستهاش هم سرعت داد و بلاخره ضربه آخرو هم زد..‌از پسر خارج شد و هردوشون هم زمان و بین بدن هاشون ارضا شدن
ت بوسه آرومی روی لب های پسر زیرش زد و روی تخت کنارش دراز کشید...بعد زا جند لحظه بدن هاشون رو تمیز کرد و کنار پسری که از شدت خستگی بی‌هوش شده بود به خواب رفت
.
.
.
.
‌.
.
.
صبح روز بعد کوک درد داشت پس ته دستور داد صبحونه رو داخل اتاق بیارن تا کوک راحت باشه..البته که خودش هم با کوک صبحانه خورد
این پسر ریزه میزه و ظریف بدجوری داشت تو دلش جا باز می‌کرد و تهیونگ نمی‌دونست چرا این رو میدونست و کاری نمیکرد
کوک خجالت زده از تهیونگ درخواست لباس کرد و اون با سخاوت تمام یکی از تیشرت های آستین بلندش رو برای کوک آورد و اون رو بهش پوشوند
با دیدن کوک با لپ های سرخ که توی اون لباس غرق شده بود لبخندی زد و روی تخت نشست
+امروز وفردا نمیرم شرکت...پس فردا هم پرواز داریم به فرانسه توام امروز رو استراحت کن فردا وسایلت رو جمع و جور کن هوم؟
ته همونطور که برای کوک لقمه می‌گرفت گفت و لقمه رو به دست کوک داد
کوک سری تکون داد و خجالت زده سرش رو پایین انداخت و لقمه‌ش رو قورت داد
.
.
.
روز بعد رو کوک استراحت کرد و از رفتار های تهیونگ خجالت زده شد
شب بعد از روز بعد:/(پس فردای اسمات)
شب بود و درحالی که وسایلش رو جمع می‌کرد ته وارد اتاق شد و خودش رو روی تخت پرت کرد..تو این دو روز بیشتر از همیشه باهم صمیمی شده بودن و این قلب کوک رو شاد می‌کرد
Jungkook pov
ته بعد از اینکه من کارم تموم شد گوشیش و گذاشت روی زنگ و خودش و رو تخت بالا کشید سرشو گذاشت روی یکی از بالش ها
+بیا اینجا
روبه منی که داشتم نگاش میکردم گفت و دستش و زد روی تخت درست کنار خودش
منم خودم پرت کردم تو تخت و خودمو تو بغلش جا کردم
+انقد وول نخور
_چیکار کنم اینطوری خوابم میگیره
+بعد چطوری تا دیروز راحت میخوابیدی؟!
_چون اونموقع خسته بودم
+میخوای الانم خسته شی
گفت و لبخند مرموزانه ای زد
_نه ممنون راحتم
با حرفم لبخندش خشک شد و تو صدم ثانیه به پوکر ترین حالتی که ازش دیده بودم دراومد
ریزخندیدم و خودم بیشتر بهش جسبوندم اونم تصمیم گرفت بیشتر از این ادامه نده بخاطر همین دستاش و دورم حلقه کرد و چشماش و بست
بعد از چند دقیقه هردو تو بغل همدیگه خواب(سخنان یک زخم خورده:کاش منم انقد زود خوابم میبرد😐💔)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در راه فرودگاه ساعت ۳:۳۰:
از زبان نویسنده:
کوک چرت میزد ولی ته کاملا هوشیار بود
+کوک....کوک.....رسیدیم پاشو
_اوووووممممم‌.....بیدارم
+پاشو کوک رسیدیم
چون صدای ته از حد معمول بلند تر بود کوک تو جاش پرید و از ماشین پیاده شد
درکنار ته به سمت سالن انتظار رفت و روی صندلی ها نشست
+شما برید کارای پرواز و انجام بدید
ته رو به بادیگاردا گفت
بادیگارد:چشم
ته سری تکون داد و شروع کرد به گرفتن شماره هوسوک

مکالمه هوسوک و ته
+الو هوسوک
÷بله
+کجایی؟!۵۰ دقیقه دیگه پرواز داریما
÷نزدیکم
+خوبه یونگیم همراهته؟!
÷نه اون گفت که پس فردا میاد
+چرا؟!
÷نمیدونم گفت کار داره
+باشه زود بیا
÷باش بای
+خدافظ

پایان مکالمه هوسوک و ته

.......................

#love and pain
دوسش داشته باشین:)♡

𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒑𝒂𝒊𝒏Where stories live. Discover now