پارت ۲

56 12 2
                                    


نفس عمیقی کشیدم و پامو بیشتر روی گاز فشار دادم تا شاید زودتر این راه کوفتی تموم بشه اخه چرا باید سنتر اینقدر دور باشه!همچنان داشتم بی حس به جلوم نگاه میکردم که بوی جوهر خودکار به زیر دماغم رسید،من تو ماشین خودکار نداشتم که بخواد خراب بشه و بوی گندش تمام ماشینم رو برداره!چشمام شروع کردن به سوختن و مثل ابشار اشکام پایین ریختن،حس اینکه اگه پلکامو محکم روی هم فشار ندم تا یه سپر برای تخم چشمام بشه،چشمام ذوب میشن پس با چشمایی که داشتن نابود میشدن،مشغول پیدا کردن یه مکان مناسب برای  کنار زدن شدم که با دیدن یه راه جنگلی سریع فرمون ماشین رو پیچوندم سمت راستم تا برم توی اون راه حداقل بتونم چشمامو روی هم بزارم،سوزش چشمام نمیزاشتن  دقت به اطرافم کنم ولی همینقدر فهمیدم دو تا ماشین دیگه هم بجز ماشین سورمه ای خودم هست،یکی سبز پررنگ متالیک بود ولی اون یکی ماشین سخت بود شناختن رنگش چون دقت زیاد میخواست منم چشمام داشتن پاره میشدن،پلکام رو گذاشتم رو هم و اروم از روی صندلی سر خوردم پایین و منتظر شدم تا سوزشون کم بشه نه اینکه خوابم ببره باید میرسیدم سنتر، همه اونجا جمع میشدن پس شاید بتونم با چند نفر یه اکیپ بسازم تا تنها نباشم!تو همین فکرا بود که چشمام گرم شد و خوابم برد!

چند ساعت بعد

با صدای همه و دعوا از خواب پریدم نمیفهمیدم دور و بر چخبر و گیج بودم،اخمام توهم رفت و یه نفس عمیق کشیدم و با دقت بیشتری نگاه کردم،هوا تاریک شده بود مگه چقدر خوابیده بودم!با دقت بیشتری نگاه یه دور و اطرافم کردم، به سه تا ماشین صبح خیلی اضافه شده بود و الان ۳۰ تا میرسیدن،ولی چیزی بیشتر متعجبم کرد این بود که همه ماشینا اریب رو به روی هم بودن!
۱۵ تا ماشین سمت چپ یه صورت اوریب   ۱۵ تاهم سمت راست،ماشین سمت راستم همون سبزپرنگ متالیک بود و سمت چپم یه ماشین طوسی،من تا جایی که یادمه حالت ماشینم اریب نبود.
از ماشینم پیاده شدم پاهام جون نداشتن که بتونن وزنم رو تحمل کنن پس یکم وایسادم بعدا شروع به قدم زدن کردم!سرم چرخید سمت چپ که دیدم یه دسته پسرو و دختر هم سن و سال خودم دور یه اتیش بزرگ نشسته بودن،هوا سرد بود پس سریع رفتم پیششون و خودمو جا دادم که پسری که هواس همه بهش بود نگاهم کرد و حرفشو قطع کرد  که صدای همه بلند شد که چرا حرفشون تموم نکرده!

_هی شب بخیر،برو بازم بخواب صدات میزنیم!ولی قلبش سلام من هیونجینم!

باشنیدن حرفای اول پسره خنده ام گرفت ولی خودمو کنترل کردم:

+هی سلام منم نامجونم

*از کدوم فامیل؟

یکی از دخترا پرسیده بود

+کیم!

*با اروی(r.v) نسبتی داری؟

نمیشناختمشون پس شونه امو بالا  انداختم و گفتم

+نه

_امسال کیم زیاده پس!

/هی هیون ادامشو بگو!

_اره میگفتم،اون قراره خیلی خاص باشه!کسی نمیدونه چیه!شیئ؛سنگ؛انگشتر؛یا هرچیزه دیگه ای فکرشو بکنین!هفت نفر نفرات اصلی هستن ولی چهارنفر به عنوان راه نما میتونن از راه دور بهشون کمک کنن!

(اااا این خیلی خوبه کاشکی من یکی از اون هفتا باشم)
(هی چه خفنه!!حتما کسایی که انتخاب  میشن که علمکردخوبی نشون بدن)

€هیون چرا خودشون نمیرن دنبال اون چیز؟

_چون هر گروه یک فرصت داره،که فرصتشون  بخاطر یکی از اعضا سوخت!

€مگه چه اتفاقی افتاد؟؟

_دقیقا نمیدونم ولی....

با چپیده شدن یکی دیگه کنارم هیونجین حرفشو قطع کرد:

_هی شب بخیر،برو بازم بخواب صدات میزنیم!ولی قبلش سلام من هیونجینم

صدای ناله‌ همه دوباره بالا رفت.
#سلام،منم یونگی ام!

/توهم کیمی؟

#نه،من مینم!

_خوشوقتم مین یونگی!

#منم همینطور،هیونجین!

/هی هیونجین ادامشو بگو!

یونگی پهلوم رو فشار داد،برگشتم سمتش

+سلام نامجونم،چیزی شده؟

#سلام نامجون،یونگی ام،اره ازت سوال داشتم،ادامه چیو بگه؟

+منم دیر رسیدم ولی انگار داره از یه ماموریت حرف میزنه!قرار هفت نفر برای پیدا کردن یه چیزی انتخاب بشن و اموزش ببینن، اون گروه هفت نفره میتونن چهار نفر کمکی داشته باشن ولی باید ارتباط از راه دور باشه!

#چرا خوده کسایی که قرار به به اون هفت نفر اموزش بدن نمیرن دنبالش بگردن؟

+مثل اینکه هر گروه فقط یه فرصت داره!فرصت اون گروه بخاطر یکی از اعضا سوخت!

#ماجرا چی بوده؟

+نمیدونم!

حرف زدن با یونگی خیلی خوبه،نمیخواستم بعد هر جمله منظورم رو توضیح بدم و اون خودش میفهمید که منظورم چیه!

_هی شما دوتا دیگه اتیشم خاموش شد چرا نمیرین تو ماشینتون!

با تعجب به هیونجین نگاه کردم!کی اتش رو خاموش کرد؟نگاه به قیافه یونگی کردم که اونم چیزی نمیدونست  پس چشماشو چرخ داد سمت هیونجین و بهش نگاه کرد!هیونجین با بطری خالی اب یواش زد تو سر یونگی و دوباره تکرار کرد که بریم توی ماشینامون بخوابیم تا فرداصبح برسه!
من و یونگی از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت ماشینامون،یونگی صاحب ماشین سبز پرنگ متالیک بود!
داشتیم جلوی ماشینا باهم صبحت میکردیم که صدای دوتا ماشین پرسرعت رو شنیدیم،توی حالت عادی اول ماشین میاد بعد گرد و خاک ولی الان اول گرد و خاک اومد بعد ماشین!

.
.
.
.

یعنی میترسم بیام بگم مرسی که میخونید از بس نبودم
شرمنده 🥺

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jul 18, 2021 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

seven boy from KoreaHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin