🐱PT.06🐱

1.1K 227 132
                                    

پشت سر جیمین با بی حالی توی مرکز خرید گشت می زدن...

جیمین و یونگی مدام لباس های مزخرف و رسمی واسش انتخاب می کردن و تهیونگ تنها روشی که می تونست مخالفتش رو اعلام کنه این بود که دهن کجی کنه...

با هربار کج کردن صورتش می تونست لبخند ریز یونگی رو ببینه...

دستش رو دور شونه های پسر کوچیک تر انداخته بود و نمی ذاشت لحظه ای ازش دور بشه...

به هر حال باید بهش حس امنیت می داد تا باز هم باهاش بیرون بیاد...

+بالاخره رسیدیم...

جیمین مقابل مغازه ای ایستاد و تهیونگ با ابروهای بالا رفته به مغازه نگاه کرد...

اون جا یه مغازه با لباس های بیرونی معمولی بود...

ویترین مغازه پر از لباس های جالب بود...

البته این نظر تهیونگ بود...

حدود نیم ساعت بعد بالاخره با کیسه های خرید توی کافه ی پاساژ نشسته بودن و یکم استراحت می کردن...

بقیه با تعجب به پسر هیبریدی که کنار اون دو پسر نشسته بود نگاه می کردن...

اصولا کسی احترامی به هیبریدها نمی ذاشت و واسه ی بقیه عجیب بود که چرا اون ها باید به همچین کسی احترام بذارن؟

خب جیمین چهره ی شناخته شده ای برای حمایت از حقوق پایمال شده ی هیبریدها بود اما تهیونگ؟

اون رو هیچ کس نمی شناخت...

البته فعلا...

دو روز دیگه فرصت داشت تا خودش رو برای مصاحبه ی خبری آماده کنه و این قضیه براش خیلی استرس زا بود...

عادت نداشت مرکز توجه باشه...

_رابطه ت با جونگ کوک چطوره؟ ازش پرسیدی؟

جیمین دهن کجی ای کرد...

انگار خیلی از پسر دیگه ناراحت بود...

+من گفتم واسه شام بریم بیرون ولی اون حتی پیاممو ندیده...

تهیونگ نگران بود...

جونگ کوک به خاطر خانواده ش آسیب زیادی دیده بود و تقریبا می شه گفت تمام گوشه گیری، تنهایی و نداشتن اعتماد به نفسش به خاطر اون هاست...

_جیم... بی خیال خانواده شو... هوم؟ بزار خودش کم کم بهت بگه...

+یعنی حتی ازش نپرسم؟

_آره... خب می دونی... اون زیاد دوست نداره راجبشون حرف بزنه...

جیمین سری تکون داد و آهی کشید...

+هیچی از خودت بهش نگفتی؟

_نه... به هر حال اون موقع من همونی بودم که دیده... الانم همونم با یه شغل جدید...

Are you lost kitten!?(TG)✔Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt