🐱PT.14🐱

653 159 44
                                    

جیمین با استرس پوست لبش رو می جوید و مدام نفس های عمیق می کشید...

استرس داشت...

اگه تهیونگ قبول نمی کرد چی؟

آهی کشید و دوباره شروع به تکون دادن پاهاش کرد...

جونگ کوک کلافه از حرکات عصبی جیمین، به زمین چشم غره می رفت و سعی می کرد چیزی نگه تا به نگرانی و تشویش پسر دامن نزنه...

همه شون استرس داشتن...

اگه برنامه ی سوپرایزشون خراب می شد بعید می دونستن که بتونن نوع دیگه ای تهیونگ رو کادوی اصلیش رو به رو کنن و به این شکنجه ی چندین ساله پایان بدن...

از طرفی حال تهیونگ بعد از ورود یونگی به زندگیش بهتر شده بود و اون ها نگران بودن با برگشتن مادرش حال پسر دوباره بد بشه...

ممکن بود با دیدن مادرش، یاد تمام خاطرات خاکسپاری و عزاداریش بیوفته...

به یاد عذاب وجدانی که چندین سال کنار خودش نگه داشته بود و به یاد روزهایی که تنهایی شب کرده بود و شب هایی که تنهایی گریه کرده بود...

تهیونگ بعد از مادرش، خودش رو کاملا تنها کرده بود...

تنهای تنها...

اون حتی افرادی که کنار خودش داشت رو هم از خودش رونده بود...

و حالا جیمین نگران بود که با برگشتن مادرش همه چیز عوض بشه...

نه طوری که اون ها می خواستن بلکه برعکس اون...

اما نمی خواست منفی بافی کنه...

بالاخره زنگ آپارتمان جیمین به صدا در اومد و جیمین با استرس از روی مبل بلند شد...

یه شام چهار نفره ایده ی خوبی برای چیدن برنامه ی یه سفر چند روزه بود...

در رو باز کرد و با صورت خندون یونگی و تهیونگ رو به رو شد...

سعی کرد اضطرابش رو پشت ماسک همیشه بی خیال و خوشحالش مخفی کنه و یه لبخند بزرگ زد...

از جلوی در کنار رفت تا مهمون ها داخل بشن...

جونگ کوک توی آشپزخونه رفته بود و مشغول ریختن اسنک ها توی ظرف بود...

بعد از این که هر چهار نفر دور هم جمع شدن تصمیم گرفتن فیلم ببینن...

یه فیلم کمدی گزینه ی خوبی بود...

نه ترسناک بود که یونگی بترسه و نه عاشقانه بود که براشون حوصله سر بر باشه...

جونگ کوک مسئول سرگرم کردن یونگی شد تا جیمین بتونه کمی با تهیونگ حرف بزنه بلکه راضی بشه...

اواسط فیلم بود که جیمین شروع به حرف زدن کرد...

*کارای شرکت چطوره؟

Are you lost kitten!?(TG)✔Where stories live. Discover now