After Story 01

598 136 11
                                    

با استرس کراواتش رو توی آینه چک کرد و نفسش رو با کلافگی فوت کرد...

تهیونگ روی تخت نشسته بود و سرش توی گوشیش بود...

+واقعا لازمه منم بیام!؟

تهیونگ با شنیدن صدای یونگی، سرش رو بالا آورد و به پسر نگاه کرد...

کاملا مشخص بود که پسر ترسیده...

از روی تخت بلند شد و رو به روی یونگی ایستاد...

_آره باید بیای... من کنارتم باشه!؟ نمی ذارم هیچ اتفاق بدی برات بیوفته...

یونگی آب دهنش رو قورت داد و با استرس سری به تایید حرف تهیونگ تکون داد...

قبل از این که از خونه بیرون برن، پسر رو بغل کرد و تهیونگ محکم دست هاش رو دور کمر پسر کوچک تر حلقه کرد...

_نیازی نیست انقدر بترسی... من همیشه کنارتم... یادت رفته!؟

یونگی با چشم های نگران به چشم های تهیونگ خیره شد...

+دوست دارم...

تهیونگ لبخندی به اعتراف پسر زد و بوسه ی کوتاهی روی لب های پسر گربه ایش گذاشت...

_منم دوست دارم... بریم!؟

+اگه... اتفاق بدی افتاد چی!؟

_اجازه نمیدم تو رو ازم بگیرن یونگی... هیچ وقت به هیچ کس همچین اجازه ای نمیدم... تو کسی هستی که حتی اگه نخوای هم باید کنارم بمونه...

یونگی لبخندی زد...

+همیشه انقدر خودخواه بودی و من نمی دونستم!؟

_چطور نمی دونستی!؟ البته من واسه همه خودخواه نیستما...

تهیونگ گفت و سرش رو جلو برد...

+واقعا!؟

_هوم...

یونگی دستش رو دور گردن پسر حلقه کرد و لبخندی به نزدیکی صورت هاشون زد...

+پس واسه کیا خودخواهی!؟

تهیونگ لب هاش رو جمع کرد و ادای فکر کردن رو درآورد...

_فقط یک نفرو می شناسم که انقدر می خوامش...

به چشم های پسر کوچک تر خیره شد و لبخندی زد...

_اونم جلوم وایساده...

+تو خیلی خوب بلدی این حرفا رو بزنی... جیمینی می گه بهش می گن لاس زدن... و انگار کار بدیه...

یونگی ناراحت گفت و تهیونگ تک خندی کرد...

_از کی تا حالا این چیزا رو از جیمین می پرسی!؟

یونگی لب هاش رو توی دهنش کشید و "خب..." آرومی زمزمه کرد...

_بعدا درباره ش حرف می زنیم... فعلا بیا بریم...

Are you lost kitten!?(TG)✔Where stories live. Discover now