با استرس کراواتش رو توی آینه چک کرد و نفسش رو با کلافگی فوت کرد...
تهیونگ روی تخت نشسته بود و سرش توی گوشیش بود...
+واقعا لازمه منم بیام!؟
تهیونگ با شنیدن صدای یونگی، سرش رو بالا آورد و به پسر نگاه کرد...
کاملا مشخص بود که پسر ترسیده...
از روی تخت بلند شد و رو به روی یونگی ایستاد...
_آره باید بیای... من کنارتم باشه!؟ نمی ذارم هیچ اتفاق بدی برات بیوفته...
یونگی آب دهنش رو قورت داد و با استرس سری به تایید حرف تهیونگ تکون داد...
قبل از این که از خونه بیرون برن، پسر رو بغل کرد و تهیونگ محکم دست هاش رو دور کمر پسر کوچک تر حلقه کرد...
_نیازی نیست انقدر بترسی... من همیشه کنارتم... یادت رفته!؟
یونگی با چشم های نگران به چشم های تهیونگ خیره شد...
+دوست دارم...
تهیونگ لبخندی به اعتراف پسر زد و بوسه ی کوتاهی روی لب های پسر گربه ایش گذاشت...
_منم دوست دارم... بریم!؟
+اگه... اتفاق بدی افتاد چی!؟
_اجازه نمیدم تو رو ازم بگیرن یونگی... هیچ وقت به هیچ کس همچین اجازه ای نمیدم... تو کسی هستی که حتی اگه نخوای هم باید کنارم بمونه...
یونگی لبخندی زد...
+همیشه انقدر خودخواه بودی و من نمی دونستم!؟
_چطور نمی دونستی!؟ البته من واسه همه خودخواه نیستما...
تهیونگ گفت و سرش رو جلو برد...
+واقعا!؟
_هوم...
یونگی دستش رو دور گردن پسر حلقه کرد و لبخندی به نزدیکی صورت هاشون زد...
+پس واسه کیا خودخواهی!؟
تهیونگ لب هاش رو جمع کرد و ادای فکر کردن رو درآورد...
_فقط یک نفرو می شناسم که انقدر می خوامش...
به چشم های پسر کوچک تر خیره شد و لبخندی زد...
_اونم جلوم وایساده...
+تو خیلی خوب بلدی این حرفا رو بزنی... جیمینی می گه بهش می گن لاس زدن... و انگار کار بدیه...
یونگی ناراحت گفت و تهیونگ تک خندی کرد...
_از کی تا حالا این چیزا رو از جیمین می پرسی!؟
یونگی لب هاش رو توی دهنش کشید و "خب..." آرومی زمزمه کرد...
_بعدا درباره ش حرف می زنیم... فعلا بیا بریم...
YOU ARE READING
Are you lost kitten!?(TG)✔
Fanfictionتو دنیایی که هایبرید ها رو به عنوان خدمتکار می فروشن اما همه می دونن مقصد اصلیِ فروش هیبرید ها برده ی جنسی شدن هست... و قانونی وجود داره که اگه هایبریدها فرار کنند صاحبان شون می تونن اون ها و کسی که بهشون کمک کرده رو بکشن... چه اتفاقی میوفته اگه یه...