+من هنوزم میگم حماقته...
جیمین همون طور که لبخندی به تصویر خودش توی آینه می زد جواب همسرش رو داد...
_و تهیونگ استاد حماقت...
جونگ کوک چشم هاش رو چرخوند و روی تخت نشست...
+ممکنه به خاطرش هر دوشون آسیب ببینن...
_واسه همین راضیش کردیم خصوصی باشه...
+اما...
جیمین سمت پسر دیگه برگشت و لبخندی زد...
_انقدر حرص نخور باشه؟
جونگ کوک آهی کشید و جیمین نگاهش رو به اطراف دوخت...
_حلقه ها رو کجا گذاشتم!؟
نگران به جیب هاش دست کشید و با حس نکردن جعبه، سمت پا تختی رفت...
جونگ کوک با لبخند به حواس پرتی همسرش خیره شده بود و منتظر بود جیمین سمتش برگرده تا جعبه ی حلقه رو توی دست های جونگ کوک ببینه...
اما با برنگشتن جیمین سمتش تصمیم گرفت خودش به حرف بیاد...
+اینجاست...
جیمین فورا نگاهش رو به جونگ کوکی که جعبه ی مخملی رو توی هوا تکون می داد نگاه کرد...
نفس راحتی کشید و سمت جونگ کوک قدم برداشت...
+انگار تو بیشتر از من استرس داری...
جونگ کوک گفت و هر دو لبخند زدن...
_آره... و خوشحالم که تو می تونی آرومم کنی...
جیمین گفت و لب هاش رو به لب های پسر رسوند...
هر دو می دونستن هیچ مسکنی قوی تر از حضورشون کنار هم نیست...
مشکلات زندگی، استرس ها و خستگی های روزمره، تا زمانی که کنار هم بودن قابل تحمل تر به نظر می اومدن...
.
.
.
.
.
+چرا حس می کنم بیشتر از یه شام ساده کنار خانوادمونه!؟
تهیونگ لبخندی به یونگی زد...
_چون قراره یه شام خاص باشه... جونگ کوک و جیمین تازه از ماه عسل برگشتن...
+فکر می کردم ماه عسل یه ماهه... نه سه ماه...
تهیونگ لبخندی به پسر زد...
_حالا تو چرا ناراضی هستی!؟
+چون با نبود اونا کار بیشتری روی دوش تو بود... و کمتر می تونستی بهم برسی...
_ببخشید... و ممنون که درک کردی...
یونگی تهیونگ رو بغل کرد...
+درک نکردم... اما با داد و بیداد هم قرار نبود پیشم بمونی...
تهیونگ با لبخند بوسه ای روی موهای پسر گذاشت...
KAMU SEDANG MEMBACA
Are you lost kitten!?(TG)✔
Fiksi Penggemarتو دنیایی که هایبرید ها رو به عنوان خدمتکار می فروشن اما همه می دونن مقصد اصلیِ فروش هیبرید ها برده ی جنسی شدن هست... و قانونی وجود داره که اگه هایبریدها فرار کنند صاحبان شون می تونن اون ها و کسی که بهشون کمک کرده رو بکشن... چه اتفاقی میوفته اگه یه...