After Story 03 (Last Part)

572 138 57
                                    

+من هنوزم میگم حماقته...

جیمین همون طور که لبخندی به تصویر خودش توی آینه می زد جواب همسرش رو داد...

_و تهیونگ استاد حماقت...

جونگ کوک چشم هاش رو چرخوند و روی تخت نشست...

+ممکنه به خاطرش هر دوشون آسیب ببینن...

_واسه همین راضیش کردیم خصوصی باشه...

+اما...

جیمین سمت پسر دیگه برگشت و لبخندی زد...

_انقدر حرص نخور باشه؟

جونگ کوک آهی کشید و جیمین نگاهش رو به اطراف دوخت...

_حلقه ها رو کجا گذاشتم!؟

نگران به جیب هاش دست کشید و با حس نکردن جعبه، سمت پا تختی رفت...

جونگ کوک با لبخند به حواس پرتی همسرش خیره شده بود و منتظر بود جیمین سمتش برگرده تا جعبه ی حلقه رو توی دست های جونگ کوک ببینه...

اما با برنگشتن جیمین سمتش تصمیم گرفت خودش به حرف بیاد...

+اینجاست...

جیمین فورا نگاهش رو به جونگ کوکی که جعبه ی مخملی رو توی هوا تکون می داد نگاه کرد...

نفس راحتی کشید و سمت جونگ کوک قدم برداشت...

+انگار تو بیشتر از من استرس داری...

جونگ کوک گفت و هر دو لبخند زدن...

_آره... و خوشحالم که تو می تونی آرومم کنی...

جیمین گفت و لب هاش رو به لب های پسر رسوند...

هر دو می دونستن هیچ مسکنی قوی تر از حضورشون کنار هم نیست...

مشکلات زندگی، استرس ها و خستگی های روزمره، تا زمانی که کنار هم بودن قابل تحمل تر به نظر می اومدن...

.

.

.

.

.

+چرا حس می کنم بیشتر از یه شام ساده کنار خانوادمونه!؟

تهیونگ لبخندی به یونگی زد...

_چون قراره یه شام خاص باشه... جونگ کوک و جیمین تازه از ماه عسل برگشتن...

+فکر می کردم ماه عسل یه ماهه... نه سه ماه...

تهیونگ لبخندی به پسر زد...

_حالا تو چرا ناراضی هستی!؟

+چون با نبود اونا کار بیشتری روی دوش تو بود... و کمتر می تونستی بهم برسی...

_ببخشید... و ممنون که درک کردی...

یونگی تهیونگ رو بغل کرد...

+درک نکردم... اما با داد و بیداد هم قرار نبود پیشم بمونی...

تهیونگ با لبخند بوسه ای روی موهای پسر گذاشت...

Are you lost kitten!?(TG)✔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang