هی گایززز ووت بدید و بخونید !
امید وارم خوشتون بیاد !💕❤️د.ا.د لیام
7:30عصر
احساس بدی دارم ،شاید یکم تند رفتم
یجوری بهش گفتم که انگار توی خونه من اضافست،البته که هست خب!چرا نباشه
اون تورو ول کرد توام ولش میکنی
البته باید بیشتر برای موندن تلاش میکرد!
اگه من بودم بیشتر پافشاری میکردم
همینطوری ول کرد و رفت شاید اگه چند بار میگفت غلط کردم میبخشیدمش البته بازم زوده
خب!الان چشمامو میبندم
بعدش که بیدار شدم،اگه اومده بود برای عذر خواهی که هیچی!اگه نیومده بود دیگه واقعا تمومه!!لیامه ۲۶ساله داشت بی هیچ منطق و کاملا بچگانه با خودش درباره برگشتن زین صحبت میکرد
شاید اگه یکی از همکاراش بفهمه لیام در تنهاییش همچین روحیه ای داره کلا باهاش قطع رابطه میکردن
ولی....کسی قرار نبود بفهمه!!قرار بود؟؟؟——————————
۸:۳۰عمارت پین
لیام با سر و صدای بی سابقه ای از خواب پرید چشماشو باز کرد
واقعا اونا نمیتونستن یکم اروم تر رفتار کنن؟
چشماشوکه هنوز بخاطر خواب پف داشت تنگ تر کرد و سعی کرد صداهارو از هم تفکیک کنه تا بفهمه دقیقا چخبر شدهلویی تقریبا داشت فریاد میزد که حرفی که میزنه راسته
یکم بیشتر دقت کرد ...
صدای هری نمیومد ،،،،یعنی لویی داره با زین صحبت میکنه؟؟ذهنش درگیر شد که همون لحظه صدای زینو شنید!
زی: هری،لویی داره گه میخوره!باور نکنیا
البته که زین بود!کی میتونست انقدر بی ادبانه صحبت کنه
همچنان صدای هری نمیومد و شرایط اینجوری نشون میداد که داره از دست دوتا پسری که رو به روشن به عذاب در میاد
البته !هری کاملا با زین خوب نشده بود و از دیروزم خیلی صحبتی نداشتن
لیامم دخالتی نمیکرد!
روابط هرکسی به خودش مربوط بود!سعی کرد خودشو از تخت بکنه و از اتاقش خارج بشه و از پلها پایین بره تا متوجه اتفاقاتی که پایین میفتاد بشه!
هرچقدر پلهارو پایین تر میرفت صداها بلند تر و سرسام اور تر میشد
زی:وای لویی باور نمیکنی!!!من دیدم کربین بدون شلوار اومده ،مثل این بی خانمانا به من و لیام نگاه میکنه
حالا نه اینکه خیلی از لیام خوشم بیادا،نه که مثلن بگم غیرتی شدم گفتم پاهاش لخته لیام میبینه
ولی گفتم اون بی شلوار مونده!
هیچی دیگه شلوارمو در اوردم دادم بهش
قیافش واقعا جال....
YOU ARE READING
splinter [complete]
Fanfiction+but you hated me -i hate my self for hated you MAFIA