part20/kill you liam

917 206 429
                                    

لارا :زین بسه دیگه درو باز کن
سکوت...

لارا: دو ساعته اومدی رفتی تو اتاق درم قفل کردی... چرا نمیگی چیشده

سکوت...

لارا: زین بیا بگو چیشده... زودباش

و باز هم سکوت تلخ پسر پرحرف

لارا: زیننن

بعد از چند لحظه لارا میخواست برگرده که صدای چرخیدن کلید داخل قفل در متوقفش کرد .

پسر لاغرو تشخیص داد که پشتشو بهش کرد و دوباره سمت بالکن کوچیک اتاقش رفت و رو زمین نشست و چشم لارا از سیگاری که زین سعی می کرد قایمش کنه دور نموند .

پیشش رفت و کنارش نشست و به نیم رخش که هیچ حسی رو نشون نمیداد نگاه کرد ... قلبش فشرده میشد وقتی میدید پسری که از بچگی صدای خنده ها و حرفاش زندگیشو پر کرده بود حالا ساکته و هیچی نمیگه...

دستشو روی دست نقاشی شده و استخوانیش گذاشت و با چهره ی مهربون همیشگیش بهش خیره شد و سعی کرد با حرفاش دل طوفانی پسرشو آروم کنه .

لارا: زین ... عسلکم بهم نگاه کن ؛ چرا هیچی بهم نمیگی؟

و باز هم ... سکوت

لارا: زین؟ پسرم فقط کافیه حرف بزنی ... مطمئنم حالت از چیزی که هست بهتر میشه ... خودت که میدونی من حاضرم تا هروقت که بخوای به حرفات گوش بدم.

زی: چیزی واسه گفتن ندارم

لارا: تو وقتی ساکتی یعنی بیشتر از هروقت دیگه ای دلت پره و نیاز داری حرف بزنی

زین لبخند بی جونی زد و به چهره ی مهربون و در عین حال نگران زن که موهاش ترکیبی از روشنی روز و تاریکی شب بود نگاه کرد.

نگاه و نگاه و نگاه و بغضی سنگین که داشت راه نفسشو میبست ...

لارا که حال زینو دید سریع اونو تو آغوشش گرفت و اجازه داد تو بغلش که بوی محبت میداد آروم بگیره.

زی: کلی تمرین کردم حسمو بهش بگم ولی ... ولی رسیدم خونه و دیدم سرش با یکی دیگه گرمه و ... همین!

لارا: فهمید که تو دیدیش؟

زی:اره

لارا: خب ... چیشد؟

زی: بهم گفت توضیح میدمو از اینجور چیزا و منم عصبی شدم داد و بیداد کردم از خونه زدم بیرون

لارا: احساس نمیکنی یکم زود تند رفتی؟

زی: یعنی چی؟ اون با یکی دیگه خوابیده اونوقت من تند رفتم؟

splinter [complete]Where stories live. Discover now