هی سوییتیا ووت یادتون نره*-*
لو:زین زین!!!
صدای لویی تو گوشاش پیچید و تا حدی بیهوشی رو از سرش پروند
آروم لای پلکاشو باز کرد و سعی کرد به بدنش حرکتی بده ولی متوجه چیز ضخیم و زبری شد که به محکمی دور مچ های لاغرش پیچیده شده بود و مانع تکون خوردن دست های تتو خوردش میشد.
چند بار دست هاشو کشید ولی فهمید تلاش هاش فایده ای نداره و بیخیال شد.
آروم سرشو بلند کرد و روی تخت رو به رویی لویی رو دید که وضعیت مثل خودش داشت.
زین:لو معلوم هس ما کجاییم؟! دیشب چه فاکی اتفاق افتاد؟!
لویی:نمیدونم زین،نمیدونم؛آخرین چیزی که یادمه اون تاکسی لعنتی بود.
زین:این لنتیا رو چجوری انقد محکم بستن؟!!اه
لویی که هنوز داشت تلاش میکرد اونارو باز کنه به زین نگاه کرد
لویی:هرکی اینارو بسته زیادی زور داشته
زین که دید لو هم بیخیال باز کردن طنابا شد پرسید
زین:حالا باید چیکار کنیم؟
لویی:هیچی فقط باید سعی کنیم از این زندون مسخره فرار کنیم
حالا هردو رو تخت دراز کشیده بودن و سعی میکردن اتفاقات دیشبو با یاد بیارن
نیم ساعتی گذشته بود که صدای معده لویی اونا رو به خودشون اوردلویی:لعنتی گشنمه !
زین بی توجه به ترش کردن معدش از گرسنگی به فکر کردن ادامه دادو این لویی بود که با داد زدن زینو از افکارش بیرون اورد
لویی:هوی عوضیا یکی بیاد بگه اینجا چه خبره حداقل نمیگه یه چی بده کوفت کنیم مردیم اه
لویی که دیگه توانایی داد زدن نداشت روی تخت بی حال دراز کشید
لویی:یا کسی تو این خونه فاکی نیس یا اگرم هست
میخواد ما از گرسنگی بمیریمهری که تمام مدت گوششو به در چسبونده بود با شنیدن این جمله از اون پسر آشنا تصمیم گرفت واسه اون دوتا غذا ببره
به آشپزخانه ی اون عمارت که با وسایل طوسی رنگ پر شده بود رفت و کریسی رو دید که پیشبند بسته بودو داشت یه چیزایی از تو قابلمه تو ظرف میکشیدهری:حاضر شد؟
کریس: بله الان سینی رو آماده میکنم
ولی چیزی بود که باعث میشد هری نخواد به اون اتاق بره
شاید اون چشمای اقیانوسی میشد که مانعش
میشد...هری:تو غذاهارو ببر
کریس :واقعا ببخشید رییس من جایی قرار دارم همین الانم حسابی دیر کردم نمیتونم! میدونید که اگه دیر برم رییس چیکارم میکنه
KAMU SEDANG MEMBACA
splinter [complete]
Fiksi Penggemar+but you hated me -i hate my self for hated you MAFIA