part 3/die angel

1.4K 330 587
                                    

هی سوییتیا ووت یادتون نره*-*

‎لو:زین زین!!!

‎صدای لویی تو گوشاش پیچید و تا حدی بیهوشی رو از سرش پروند

‎آروم لای پلکاشو باز کرد و سعی کرد به بدنش حرکتی بده ولی متوجه چیز ضخیم و زبری شد که به محکمی دور مچ های لاغرش پیچیده شده بود و مانع تکون خوردن دست های تتو خوردش میشد.

‎چند بار دست هاشو کشید ولی فهمید تلاش هاش فایده ای نداره و بیخیال شد.

‎آروم سرشو بلند کرد و روی تخت رو به رویی لویی رو دید که وضعیت مثل خودش داشت.

‎زین:لو معلوم هس ما کجاییم؟! دیشب چه فاکی اتفاق افتاد؟!

‎لویی:نمیدونم زین،نمیدونم؛آخرین چیزی که یادمه اون تاکسی لعنتی بود.

‎زین:این لنتیا رو چجوری انقد محکم بستن؟!!اه

‎لویی که هنوز داشت تلاش میکرد اونارو باز کنه به زین نگاه کرد

‎لویی:هرکی اینارو بسته زیادی زور داشته

‎زین که دید لو هم بیخیال باز کردن طنابا شد پرسید

‎زین:حالا باید چیکار کنیم؟

‎لویی:هیچی فقط باید سعی کنیم از این زندون مسخره فرار کنیم

‎حالا هردو رو تخت دراز کشیده بودن و سعی میکردن اتفاقات دیشبو با یاد بیارن
‎نیم ساعتی گذشته بود که صدای معده لویی اونا رو به خودشون اورد

‎لویی:لعنتی گشنمه !


‎زین بی توجه به ترش کردن معدش از گرسنگی به فکر کردن ادامه دادو این لویی بود که با داد زدن زینو از افکارش بیرون اورد

‎لویی:هوی عوضیا یکی بیاد بگه اینجا چه خبره حداقل نمیگه یه چی بده کوفت کنیم مردیم اه

‎لویی که دیگه توانایی داد زدن نداشت روی تخت بی حال دراز کشید

‎لویی:یا کسی تو این خونه فاکی نیس یا اگرم هست
‎میخواد ما از گرسنگی بمیریم

‎هری که تمام مدت گوششو به در چسبونده بود با شنیدن این جمله از اون پسر آشنا تصمیم گرفت واسه اون دوتا غذا ببره
‎به آشپزخانه ی اون عمارت که با وسایل طوسی رنگ پر شده بود رفت و کریسی رو دید که پیشبند بسته بودو داشت یه چیزایی از تو قابلمه تو ظرف می‌کشید

‎هری:حاضر شد؟

‎کریس: بله الان سینی رو آماده میکنم

‎ولی چیزی بود که باعث میشد هری نخواد به اون اتاق بره
‎شاید اون چشمای اقیانوسی میشد که مانعش
‎میشد...

‎هری:تو غذاهارو ببر

‎کریس :واقعا ببخشید رییس من جایی قرار دارم همین الانم حسابی دیر کردم نمیتونم! میدونید که اگه دیر برم رییس چیکارم میکنه 

splinter [complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang