+چه صدای قشنگی:)...دوسش دارم..چقدر آشناست.به سختی چشمام رو باز کردم چن بار پلک زدم و بعد به تاج تخت تکیه دادم.گوشیم رو برداشتم و نگاه گذرایی به تیک تاک انداختم.
بعد کمی، چشمام رو مالوندم و از تختم پایین اومدم.به سمت دسشویی رفتم و دوشی گرفتم و بعدش برای مدرسه آماده شدم و سریع از پله ها پایین رفتم ولی خیلی عجیب بود فقط صدای یک نفر رو میشد شنید پس بقیه خدمه کجان؟
÷هانااااا عزیزم بیا صبحونه حاضره!
با شنیدن صدای مامانم خیالم راحت شد و سریع به سمت سالن غذاخوریمون رفتم و درحالی که می دوییدم مامانم رو از پشت بغل کردم.
+یاااا اوما خدمتکارا کجان؟نکنه خودت تنهایی همه اینا رو آماده کردی؟یااا چرا خبرم نکردی کمکت کنم؟
÷دختر قشنگم من کی گذاشتم تو دست به سیاه سفید بزنی که الان بزارم؟انقدر غر نزن و بشین صبحونت رو بخور.
+آراسو.اوما؟
÷جانم
+اپپا کجاست؟
÷داره آماده میشه الاناست که بیاد.
_هعی خانم های جوان داشتین پشت سر اپپا چی میگفتین؟
÷اوه صبح بخیر عزیزم.انتظار داری پشت سر آقای خوشتیپی مثل تو چی بگیم؟هانا تا بیدار شد. اومد سراغتو گرفت.
+اپپا ترسیدم!
بعد از گفتن این حرف دستمو روی قلبم گذاشتم و یه لحظه چشمام رو بستم که اپپا خنده ای کرد و رو به من گفت:《خدایا نگاش کن دختر کوچولوی من هنوز همون دختر کوچولوهه و عین بچها زود می ترسه کی قراره بزرگ بشی؟اپدیتی چیزی نداری؟》
÷یااا دخترم خیلیم خانم و بزرگ شده.وای اینجا رو نگا دیرتون شد عجله کنید.عزیزم میشه هانا رو قبل از اینکه بری سرکار برسونی مدرسه؟
_آراسو.نونا کیف من و هانا رو بیار.عزیزم ،دلم برات تنگ میشه خداحافظ.
نونا کیف های من و اپپا رو اورد و ما رو تا دم در همراهی کرد اوما هم مشغول خوردن بود.ازمون خداحافظی کرد.
حس خیلی بدی داشتم انگار یه چیزی درست نبود خواستم دستمو از دستای اپپا بگیرم و برگردم پیش اوما تا یه بار دیگ بغلش کنم اما نشد اپپا دستم رو سفت گرفته بود.
داد زدم و تقلا کردم ولی انگار صدامو نمی شنید و به راهش ادامه می داد و منو همراه خودش می کشید.حسابی کلافه شده بودم انگار چند ثانیه پیش قرار بود آخرین دیدار من و اوما باشه.اشک رو گونه هام چکید و نم دارشون کرد.حتی گریه هام هم کارساز نبود بعد از طی کردن راهرو طولانی خونمون آخرین تلاشمو کردم که برگردم اما نونا در رو بست و همه جا تاریک شد.
YOU ARE READING
losers
Romanceخلاصه:مدرسه و جنایت؟این دوتا داستان هیچ وقت کنار هم قرار نمیگرفت! اما چه اتفاقی افتاد که این دو داستان بهم پیوند خورد؟چرا مدرسه مکان مقدسی که جایگاه پرورش دانش آموزاست باید به خون و گناه آلوده شه؟و اما عشقی که به وجود میاد برا هر کدوم چ حکمی داره؟گ...