دردسر جدید

142 25 44
                                    

بعد از اینکه هانا و کوک به سمت حیاط دوییدن آقای جئون گفت:《اممم..به نظرم با هم صمیمی شدن و کودک درونشون فعال شده.درست میگم عزیزم؟》(خودت حرف خودت باورت میشه؟)

&آ..آره حق با توعه عزیزم حتما با هم صمیمی شدن و این فقط یک رفتار بچه گانه بود.

_اما به نظرم اینطور نمیومد.اونا سنشون از همچین بازی هایی گذشته.

=آقای کیم نگران نباشید بیاید مثبت فکر کنیم.

_اوکی وقتی برگشتن ازشون می‌پرسیم.

نونا وارد سالن شد و تعضیم کرد و رو به آقای کیم گفت:《شام حاضره.》

_اوکی نونا می تونی بری بچها رو صدا کنی.

آقای جئون به فرمایید از این طرف.

______________________________________

+ما اومدیم!

_خوش اومدین!دخترم فکر نمی‌کنی برای همچین جنگولک بازیا یکم بزرگ شدی؟

+اپپا میگی چی کار کنم وقتی کوک بچست مثل بچها باهاش رفتار می‌کنم.(حتما باید بکنه تو ماتحتت و جرت بده تا بفهمی بچه نیست؟🙂)

$یاااا بچه خودتی متقلب!

=هعی بچها آروم باشید بگید چی شده؟(اینا تو لغت نامشون کلمه ای به نام صلح و آرامش نی 🤧)

$اول هانا شروع کرد اون تقلب کرد!

+هعی خودت فرصت خودتو از دست دادی کی دیدی وسط بازی با گوشی حرف بزنه؟

$هعی من که بهش زنگ نزدم،اون زنگ زد منم جوابش دادم و بهت گفتم که صبر کنی ولی تو سواستفاده کردی و اتک زدی.

~بچها کافیه این فقط یه بازیه،همین!هردوتون اشتباهاتی می‌کنید ولی باید همدیگه رو ببخشید و دیگه تکرار نکنید.

_خانم جئون درست میگن حالا هم می‌تونید شامتون رو بخورید.دیگ تکرار نشه.

+آراسو

$آراسو

+چرا هم زمان...

$چرا هم زمان...

+هعی دوباره شروع کردی؟

$هعی دوباره شروع کردی؟

+بسه!

$بسه!

آقای جئون و آقای کیم طوری به اون دو نگاه کردن که انگار ازشون‌ ناامید شدن و بعد پوکر فیص بهم نگاه کردن و بدون توجه به دعوای جدیدشون شروع به خوردن کردن.(حتی باباهاتونم‌ ناامید کردین نچ نچ)

کوک همینطور که داشت به این فکر می کرد که چطور انتقام بگیره و تلافی کنه یکدفعه یه ایده به سرش زد و لبخند شیطانی رو لباش نمایان شد(تو فقط بخند فرزندم حتی مدل شیطانیت هم کراشه😭❤)

losersDove le storie prendono vita. Scoprilo ora