سلاممممم ببخشید دیر شد...💜
.....تهیونگ عصبانی بود کوک اونو رد کرد و نادیدهش گرفت چیزی که اصلا با عقل جور در نمیومد، با عصبانیت حولشو پوشید و از حموم اومد بیرون چراغ خاموش بود و نشون میداد کوک خوابیده بعد اینکه لباساشو پوشید آروم روی تخت رفت، کوک پشت بهش خوابیده بود و معلوم نبود خوابه یا بیدار آروم صداش زد:
-کوک ... بیداری
-هوممم
کوک رو بطرف خودش برگردوند و حواسش به چشمای قرمزش نبود به تنها چیزی که فک میکرد تصاحب جسمش و رفع نیاز خودش بود، بدون حرف لباشو روی لبهای هوس انگیز کوک کوبید و با هوس مشغول بوسیدن شد، بعد چند دقیقه از همراهی نکردن کوک عصبانی شد:
-چته
-گفتم که خستم بزار یه روز دیگه
تهیونگ دیگه چیزی نگفت و روشو از کوک برگردوند بیشتر از عصبی بودن متعجب بود کوک همیشه خیلی راحت خودشو در اختیارش میگذاشت و این رفتار کمی عجیب بود
......صبح روز بعد کوک برخلاف بقیه روزها بدون هیچ اشتیاقی از خواب بلند شد، دلش شکسته بود بدجوری هم شکسته بود فک میکرد به آرزوش رسیده، فک میکرد تهیونگ دوستش داره ، از همه مهمتر پدربزرگی بود که هنوزم ربطشو به این ازدواج نمیدونست ولی هر طور بود امروز میفهمید، آماده شد و با تاکسی سمت عمارت رفت کنجکاو بود و میترسید ....
میدونست این موقع پدربزرگ و مادربزرگش خونن و احتمالا تو کتابخونه باشند، با قدم های محکم سمت کتابخونه رفت، در و میخواست باز کنه که بین راه متوقف شد.
_بنظرت کوک و ته خوشبختند.
پدربزرگ پوفی کرد: برای من خوشحالی کوک از همه مهمتره حتی اگه قرار بود کل اموالم هم به تهیونگ بدم این کارو میکردم سهام شرکت که چیزی نیست.
مادربزرگ با نگرانی: میترسم تهیونگ باهاش بدرفتاری کنه کوک خیلی حساسه
-فک نکنم تهدیدش کردم سهامو ازش پس میگیرم اگه.....
کوک دیگه نمیشنید جواب تمام سوالاتش گرفته بود چه راحت پدربزرگش اونو فروخته بود و تهیونگ خریده بودش، چه راحت با سهام شرکت معامله شده بود، کنترل اشکاشو نداشت میخواست بره داخل، میخواست بهشون بگه که درد عشق کشیدن خیلی بهتر از فروخته شدنه، اون که با رد عشقش توسط تهیونگ کنار اومده بود چرا این کارو باهاش کردن، عزیزترین آدمای زندگیش اونو به بدترین شکل ممکن شکسته بودن حالا از این درد به کی پناه میبرد مگه جز پدربزرگش کی رو داشت، برخلاف وقتی که میومد با قدم های شلی سمت خروجی رفت نای دفاع کردن از خودشو نداشت دیگه حوصله هیچ چیزو نداشت فقط دوس داشت چشماشو ببنده و دیگه بیدار نشه تا از این حس حقارتی که تمام وجودشو گرفته بود خلاص شه
YOU ARE READING
✴ LOVE ME ✴
Romanceکیم تهیونگ معاون شرکت سهامی کیم هست که برای رئیس شدن حاظره هر کاری بکنه حتی ازدواج با پسر عمویی که قبلا عشقشو رد کرده #عاشقنه #ازدواجی #طلاق #تهیونگ #جانگکوک #تهکوک #یونمین