part 16

6.8K 725 52
                                    

کوک

صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شد، با دیدن شماره جیمین تعجب نکرد هر روز همین موقع زنگ میزد و با اینکه خودش نمیتونست صحبت کنه حرف‌های امیدوارکننده می‌زد و اون رو دلداری میداد. با مکث کمی تلفن رو جواب داد.

- کوک.....

صدای جیمین پر از استرس بود و اینو به خوبی از لحن صدا زدن اسمش فهمید.

-کوک.... خودتو برسون بیمارستان..... تهیونگ تهیونگ تصادف کرده.

نفهمید چجوری گوشی رو پرت کرد و با همون لباس‌های خونگیش دوید بیرون حاظر بود هر بلایی رو به جون بخره اما تهیونگش هیچیش نشده باشه با این که بهش آسیب زده بود اما به خودش که نمیتونست دروغ بده اونو دوست داشت بیشتر از هرکسی و چیزی توی دنیا دوستش داشت. نفهمید کی اشکاش سرازیر شدن فقط وقتی به خودش اومد که جلوی میز پرستاری وایساده و میخواست سراغ تهیونگشو بگیره اما نمیتونست صحبت کنه. هر چی تلاش کرد نتونست حرف بزنه و از این ناتوانی بلند بلند به حق حق افتاد تا اینکه احساس کرد کسی از پشت بغلش کرده سرشو که برگردوند جیمینو دید که ناراحت نگاش میکرد.
- توی اتاق ۱۰۷

حتی نزاشت جیمین بگه که حالش خوبه و آسیب جدی ندیده تند تند دوید تا به اتاق رسید و یه ضرب در اتاقو باز کرد و با تهیونگی روبرو شد که فقط چندتا خراش سطحی داشت.

-کوک عزیزدلم اینجایی

اشکای کوک با شنیدن لحن تهیونگ بیشتر شد.

-عزیزم ممو ببخش اگه نگران شدی چیزی نیست گریه نکن.

تهیونگ که کمی پاهاش کوفته شده بود سعی کرد بلند بشه تا بتونه کوکش رو بغل کنه. به سختی بلند شد و با دردکمی که داشت خودشو به کوک رسوند و محکم بغلش کرد و هق هق کوک بالا رفت.

-هیسسس چیزی نیست عزیزم

-یه تصادف کوچیک بود منو ببخش نگران شدی عزیزدلم.

- ت ت ت ت ت ت هه

تهیونگ با شگفتی به کوکش نگاه کرد:

-جانم عزیزم قربونت برم تونستی صحبت کنی.
و محکمتر بغلش کرد و خودشم اینبار اشک می‌ریخت.

..............

پارت بعدی آخرین پارته🥺🥲

✴ LOVE ME ✴Where stories live. Discover now