" کمد "

2.6K 322 125
                                        

"خدایا من خیلی ترسیده بودم...خیلی"

----------------------

تهیونگ ناله ای کرد همون لحظه صدای ضربه زدن به در چوبی اتاقش رو شنید.
پتو رو محکم تر دور سرش پیچید تا صدای بیرون رو نشنوه.
"تهیونگا؟ بیداری؟ میشه یکم بگردیم؟" صدای گرید مثل ناخن کشیدن روی تخته چوبی توی گوشه ته بنظر میومد.
پسر بلند ناله ای بلند تر از دفعه قبل کرد و پتورو ازدور خودش کند و با بدخلقی به سمت در رفت.

با بازکردن در چشمش به هوبی خندون و یونگی خیلی ساکت خورد. هر دوشون لباس پوشیده بودن و اماده گذروندن روزشون بودن ولی متاسفانه همچین چیزی واسه ته صدق نمیکرد.

هوسوک گفت:
"ما میخوایم بریم خرید"

یونگی با صدایی که معلوم بود مخالفه غر زد: " نه"
"خب نمیشه دقیق گفت خرید کن ولی فکر کردم بهتره تو از چیزای جدید تر، بهتر..نه منظورم بهتر نیست ینی هست یجورایی...خودت میدونی منظورمو، لباسای جدید" پسر هی سعی میکرد منظورش رو درست بگه و بفهمونه که لباسای ته همین الانشم خوبه و یچیز جدید هم بدک نیست.

یونگی به حرکات استرسی هوبی نگاه کرد و اه کشید، نگاهشو به تهیونگی که گیج به نظر میومد داد.
"ما به هرچیزی که بخوایم دسترسی داریم حتی لباس. میخوای بیای یا نه؟"
بعد از پرسیدنش چشاش خمار شد و دهنش نیمه باز موند انگار تنها جایی که میخواد بره تختخوابشه.

"اره حتما، میتونم از یک حواس‌پرتی استفاده کنم" تهیونگ لبخند باکسیش رو به هیونگاش زد و اونا خیره به زیباییش موندن.

"ارههههه" هوبی بازوی تهیونگ رو محکم گرفت و توی راهرو کشیدش، تقریبا میدویدن.

گرید بلند گفت: "سعی کن یونگی رو سرحال نگه داری"
بونگی غرید:
"اره، نههه"
صداش از هر وقت دیگه ای بی اشتیاق تر بود، از دوتا گناه دیگه خیلی عقب تر بود و سعی میکرد بهشون برسه اما با دیدن دویدن هوسوک لبخندی صورتشو گرفته بود.

فک تهیونگ وقتی هوبی اون رو به ی اتاق بزرگ برد افتاد.
سقفش حداقل سه طبقه بود با سنگ مرمرای سفیدِ زیبایی که خطوط دیوار زیر نور لوستر عظیم اتاق می درخشید آبکاری طلا توی لبه های کف و سقف و حتی پوششی روی نرده های راه پله که به بالکن های بزرگی میرسید هم از طلا بود.

کمد های چوبی تیره کنار بالکن صف کشیده شده بود و هرکدوم با یک تابلو گلدوزی شده ی زیبا و کرمی ، باعث زیبایی بیشتر اتاق شده بود. کمد هایی همرنگ کمد های خونه قدیمی تهیونگ در ردیف های مرتبی طبقه اصلی بالا و پایین رو گرفته بود.

صندلی های اتاق رگه های طلایی و آبی سلطنتی داشت به زیبایی توی اتاق پخش شده بود و آینه های الماس کاری شده روبه روی اون ها بود تهیونگ نمی تونست تعداد دقیق کمد های اتاق رو بفهمه پس بیخیال شد و محو منظره اتاق شد.

The End |tk|Where stories live. Discover now