نامجون
سرمو بالا اوردم که با دیدن صحنه رو به روم سوالم رو یادم رفت.
یه اتاق کار، با تمام امکانات جلوی چشمم بود. از ترکیب اتاق بی نهایت لذت بردم. صد در صد میخواد ازم درمورد دیزاین اتاق های کار شرکت، نظر بپرسه ولی این موضوع هیچ ربطی به من نداره و تا حالا پدرم همچین کاری نکرده بود.
برای همین به پدرم نگاه کردم که با تحسین به کاری که انجام داده بود نگاه می کرد.
_پدر، اینجا چه خبره؟
با این سوال سرش رو سمتم چرخوند و با دقت بیشتری بهم خیره شد.
* پسرم، از وقتی که رفتی سوئد تا الان نگرانت بودم که اتفاقی برات نیوفته...اما الان که بعد از چند سال دوباره دیدمت فهمیدم چه مرد بالغ و قوی شدی.
_ممنون بابت تعریفت پدر...ولی سوال من این نبود.
* میدونم پسرم ولی این حرفم به سوالت ربط داره.
به میزی که سمت چپ اتاق قرار داشت اشاره کرد.
*این میز و این اتاق از امروز مال توعه. از امروز آموزشت شروع میشه تا سریع تر جانشین من بشی چون احساس میکنم تجارت و مدیریت این شرکت و چیز هایی که من مسئولش هستم رو به خوبی گذشته نمیتونم انجام بدم. می‌دونی که نیاز به تغییر اساسی داره تا بتونه به دوران پر شکوه خودش برگرد. از اونجایی که سنی از من گذشته و راه برای جونتر ها باید باز بشه. دوست دارم شرایط منو درک کنی و در این راه کمکم کنی.
وقتی حرف پدرم تموم شد تازه به خودم اومدم و سعی کردم تمام حرفاشو درک کنم.
خیلی سریع تر از اون چیزی که تصورشو میکردم داره اتفاق میوفته.من میدونستم یه روزی جانشین و رئیس شرکتش میشم ولی الان؟؟
با قدم های آهسته به سمتم اومد.
_نظرت چیه؟...کمکم میکنی؟
درونم آشوب بود ولی از بیرون چیزی حس نمیشد.
_بله پدر...با کمال میل کمکتون میکن.
سری تکون داد.
* چانگ...بگو بیان داخل.
من که تازه حرفای قبلی پدرم برام هضم نشده بود، با صداش به سمت در ورودی نگاه کردم که در باز شد و ۶ نفر وارد اتاق شدن. به دنبال اون ها هم اقای چانگ وارد اتاق شد و تعظیمی کرد.
_ رئیس، امر دیگری ندارین؟
* نه برو ولی به بخش خدمات بگو اتاق جلسه رو آماده کنن تا دوساعته دیگه با سهامداران جلسه دارم.
بعد از تموم شدن حرف پدرم دوباره تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد. به سمت پدرم برگشتم که شروع کرد به معرفی کردن افراد حاضر در اتاق.
از بین اون ۶ نفر یک خانم جوانی حضور داشت.پدرم با دست بهشون اشاره کرد و گفت:
* پسرم، ایشون خانم مین هستن که از امروز به عنوان منشیت با ما همکاری میکنه.
YOU ARE READING
🔞ℳℛ. 𝒩𝒜ℳ𝒥𝒪𝒪𝒩🔞
Romanceزیر چشمی بهش نگاه کردم، اول آقا عصبیه الآنم که عجله داره معلوم نیست چشه... لعنتی قدش هم خیلی بلند... من قراره ازش محافظت کنم یا اون از من ؟؟! دو مرد با دو روحیه و اخلاق متفاوت... یکی درون گرا با ظاهری جدی و خشک داره ولی قلبی مهربون، شکننده و حساس...
