هوسوکبی حرف دنبالش کردم که به در بزرگ مشکی رسیدیم:
- اینجا اتاق اربابه
با تمام شدن حرفش وارد اتاق روبهرویش شد و من هم به دنبالش وارد شدم.
- اینجا هم اتاق خودته... از اونجایی که محافظ شخصی ارباب جوان هستی، ارباب بزرگ دستور دادن تا حد امکان نزدیک ایشون باشین. اگه خواستین حموم کنین چند دست لباس تمیز تو کمد هست و همچنین تو حموم هم حوله تمیزه وجود داره. اگر چیزی نیاز داشتین کافیه دکمه طلایی رنگ کنار تختتون هست و فشار بدین... یا خودم میام یا کسی و میفرستم.
زیر لب تشکر کردم که برام سری تکون داد، از کنارم گذشت و از اتاق خارج شد.
اول برم پیش ارباب یا برم حمام یه دلی از عزا دربیارم؟
کش و قوسی به بدنم دادم با اینکه خیلی خوابم میآید ولی بهتر است اول پیش ارباب بروم.
از اتاقی که از الان به بعد اتاق من محسوب میشود خارج شدم؛ با رد شدن خدمتکار از کنارم دستی به لباسم کشیدم و با زدن دو تقه به در منتظر اجازه شدم.
***
نامجون
بعد از تعویض لباس ها با لباس راحتی از کلوزت خارج شدم. با دیدن هوسوک سوالی بهش نگاه کردم.
- چیزی شده؟
از حالت خشک و رسمی در آمد و بهم خیره شد.
- خیر ارباب... با من امری ندارین؟
به سمت چمدان گوشهی اتاق رفتم و مشغول باز کردن زیپ آن شدم.
- نه ندارم... مرخصی.
با شنیدن صدای بسته شدن در، دوباره در اتاقم تنها شدم. عینک مطالعه و کتاب مورد علاقم رو از چمدان برداشتم و با قفل کردن در اتاق به طرف تخت خوابم رفتم.
وقتی سوئد بودم هر شب چند صفحه کتاب میخواندم تا با این کار اجازهی پیشروی به افکار آزار دهندهام ندهم و با خواندن، ذهنم رو خسته کنم تا به راحتی به خواب روم.
زمانی هم که سردرد میگیرم، نیاز دارم ذهن خستم رو آروم کنم تا خوابم ببره.
با رفتن زیر پتو مشغول خواندن ادامهی مطلب کتاب شدم.***
هوسوک
به اتاقم برگشتم از آنجایی که به شدت نیاز به حمام کردن دارم با برداشتن لوازم مورد نیازم وارد حمام شدم و یه دوش ده دقیقهای گرفتم.
بعد از پوشیدن لباس راحتی از حموم خارج شدم؛ با حوله گردنم و موهای نمدار مشکی رنگم رو که چند تارش روی پیشانیم خود نمایی میکرد رو خشک کردم.
به سمت تخت رفتم و با زدن دکمه طلایی رنگ منتظر آمدن هوانگ شدم.
حوله رو روی صندلی انداختم و سشوار رو از توی کشو برداشتم و برای اینکه سرما نخورم و از کار اخراج نشم موهام رو کامل با سشوار خشک کردم.
به محض تمام شدن کارم دوتقه به در زده شد.
YOU ARE READING
🔞ℳℛ. 𝒩𝒜ℳ𝒥𝒪𝒪𝒩🔞
Romanceزیر چشمی بهش نگاه کردم، اول آقا عصبیه الآنم که عجله داره معلوم نیست چشه... لعنتی قدش هم خیلی بلند... من قراره ازش محافظت کنم یا اون از من ؟؟! دو مرد با دو روحیه و اخلاق متفاوت... یکی درون گرا با ظاهری جدی و خشک داره ولی قلبی مهربون، شکننده و حساس...