کلمه
نه!
خط
کلمه
نالایق
خط
کلمه
کوچک
خط.
ناظم برای منور
نزار برای بلقیس
من باید چگونه شروع کنم
وقتی حتی "زیبا "را
شایسته توصیفت نمیدانم؟
بعضی عشق را
معنا کردند در خودخواهی
زندانی کردند در قلبشان
من اما آزادانه دوستت دارم
چونان که تو را ماه"من" ندانم.
نامه
نگاه
بوسه
حضور
این است یک عشق زمینی
میان ما اما آسمانی ترینم
فاصله معنا می شود و سکوت
با اینحال اما من
عاشقت نه! دوستت دارم.
عشق سوزان است
به آتش میکشد وجود را
ذره ذره میبلعد تو را
در میانه شعله های خویش؛
همزاد متضاد نفرت.
دوست داشتن اما دریاست
آرام
آبی
وسعتی که انتها ندارد و من
دوستت دارم
به بی انتهایی دریا.
گاهی می پرسند:چرا؟
و من میگویم:بی دلیل.
بی حرف اما میپویم در ذهن خود
به دنبال یک لحظه
آنگاه که روشن آسمان
تبدیل شد به غیرممکن ترین من
معشوقه ای که رسیدن ندارد.
جرقه ای در فکر
یافتن یک ثانیه
شب های تابستان
پنجره ها برهنه
تاریک بود اتاق
و من لرزان
از فکر خیالات قصه هایم
اما آغوشی بود
نوری
که کنار زند پرده ترس را در سالن افکارم.
دور بودی تو
نگاهت اما اینجا
به دختری تنها
و من یاد گرفتم از تو
می توان دوست داشت
در سکوت بی حرف
تنها با نگاه دل بست به نوری از جانب او
با وجود فاصله مانع
پس ممنونم معشوقه غیرممکن من
ممنونم از تو
عزیزت ننامم که تو خود وجود منی
و این زیباتر است!
گفت به من روزی
"محبوب تو یا مثل توست
یا نیمه ای گمشده از تو"
تو اما نه مانند من بودی
و نه نیمه ای از من
تو یگانه ای بودی بی همتا
لایق پرستش
و من آفریده شدم
تا بپرستم تو را.
بعد ها
شاید عاشق شدم روزی
اما می خواهم بدانی
که در ذره ذره خاکسترم
نشانی از تو خواهد بود
دوستت دارم
اما فقط تو این حقیقت را بدان
زمینیان لایق نیستند
بر دانستن این عشق آسمانی.
و در بستر مرگ خواهد پرسید وصیتم را
و من می گویم
شب ها بعد از نیمه آن
قراری است میان من و ماه
حالا که منی نیست
ای تو که چشمانت موروث نگاه من است
مبادا جاودانه ام را منتظر گذاری
نگاهت را
قلبت را
کلماتت را
از او دریغ نکن! قول میدهد و من
چشم فرو بندم.
این شعر هم پیدا شود روزی
و بر سر تابوتم می گویند:
رفت دختری که ماه را دوست داشتیه دنیا ممنونم بابت این شعر فوق العادت
خیلی با ارزشه برام 💛