60

53 20 13
                                    

ديدم که میرهم

ديدم که میرهم

ديدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد

ديدم که حجم آتشينم

آهسته آب شد

و ريخت، ريخت، ريخت

در ماه، ماه به گودی نشسته،

ماه منقلبِ تار

در يکديگر گريسته بوديم

در يکديگر تمام لحظهٔ بی‌اعتبار وحدت را

ديوانه‌وار زيسته بوديم....




ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛWhere stories live. Discover now