ديدم که میرهم
ديدم که میرهم
ديدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد
ديدم که حجم آتشينم
آهسته آب شد
و ريخت، ريخت، ريخت
در ماه، ماه به گودی نشسته،
ماه منقلبِ تار
در يکديگر گريسته بوديم
در يکديگر تمام لحظهٔ بیاعتبار وحدت را
ديوانهوار زيسته بوديم....