14

366 86 25
                                    

بخش آخر - حلقه و رز

سه سال از مرخص شدن سهون از بیمارستان میگذره. بعد از اینکه اون و جونگین باهم وارد رابطه شدن سهون حدود دو ماه دیگه هم تو بیمارستان موند.

همه چیز واسه هر دونفرشون به خوبی پیش میرفت. جونگین به ریاست دپارتمان روان‌شناسی ترفیع گرفته بود.
خب، سهون درحال حاضر بعنوان مهندس معمار توی شرکتی که دقیقا کنار بیمارستان محل کار جونگین بود، کار میکرد.

یه اتفاق خوب از بهشت.

"خدانگهدار دکتر کیم!!" جونگین وقتی همکارای قدیمیش باهاش خداحافظی کردن دست تکون داد.

سهون رو دید که کنار ماشینش ایستاده. این مرد واقعا جذابه.

جونگین مستقیم به سمت سهون قدم برداشت. سهون متوجه حضور یه نفر دیگه شد.

"هی بیب. روزت چطور بود؟" سهون گفت و جونگینو از کمرش گرفت. جونگین دستاشو دور گردن سهون حلقه کرد.

"خوب بود بیب. یکم پیش یه مریض جدید پذیرش کردیم. تو چطور؟" جونگین بوسه‌ای رو لبای سهون گذاشت.

"خوب عزیزم. مثل همیشه بود." سهون گفت. "بیا بریم خونه. غذا گرفتم."

"واسه شام من غذا درست میکنم." جونگین گفت و سهون در جواب "باشه‌" ای تحویلش داد.

*

سهون واقعا داشت از منظره‌ لذت میبرد. خب کی نمیبره؟ در حال حاضر جونگین پشت بهش، روبروش ایستاده بود و پیراهن سهون رو که به زحمت تا زانوهاش می‌‌رسه رو پوشیده. بخاطر بزرگ بودن لباس، شونه و ترقوه‌ش هم قابل دیدنه. اون به شکل فاکی‌ای سکسی ـه.

سهون از جاش بلند شد. جونگین وقتی حلقه شدن دستای سهون دور کمرش رو حس کرد هین ـی کشید. سهون بینیشو رو گردن جونگین کشید. جونگین نگاش کرد.

"مشکلی پیش اومده؟" جونگین پرسید.

"نه. فقط میخواستم بغلت کنم چون اگه نمیکردم، ممکن بود همین جا و همین الان ترتیبتو بدم." سهون با صدای آروم و نرمی گفت.

"چی؟" حالا جونگین گیج شده بود.

"نمیدونی وقتی پیراهن منو میپوشی چقدر سکسی میشی. فرشته‌ی معصوم و خوشگلم." سهون گفت و باعث شد صورت جونگین از خجالت سرخ بشه.

جونگین گازو خاموش کرد. سمت سهون که همچنان بغلش کرده بود، برگشت.

در واقع، از زمانی که وارد رابطه عاشقانه شده بودن، هیچوقت اون کارو انجام نداده بودن. این نیاز هر مردی بود ولی سهون هیچوقت از جونگین نخواسته بود. اون بهش احترام میذاشت. تا وقتی قرار بود با جونگین انجامش بده میتونست تا ابد واسش صبر کنه.

"سهون، نگام کن." جونگین گفت و سهون سرشو بالا آورد. جونگین دستاشو دور گردن سهون انداخت.

One And Only [persian translation]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora