† pain † ( S2 )

350 79 27
                                    

Mini part :

هایی ^~^
این پارتمون به خاطر نرسیدن شرط ووت هامون مینیه (•́へ•́)
در حقیقت اصلا نباید آپ می کردم ، خودتون برید ووت ها رو با ویو ها مقایسه کنید!
بعضی پارت ها ۷۰۰ الی ۸۰۰ تا ویو میخوره ، بعد تو حداکثر شرایط پارت ۷۰ تا ووت گرفته (´・_・')
خب خیلی کمه! هر کدومتون هم پنج بار یا شش بار هر کدوم از پارت ها رو بخونید باز هم ۷۰۰ تا یا ۸۰۰ تا نمیشه (⊙_☉)
بعد پارت قبل حتی ۵۰ تا هم ووت نگرفت ಠ_ಠ

اوکی چون دلم نمیاد یه مینی پارت ادیت می کنم و میذارم ولی لطفا ووت بدید دیگه ಥ_ಥ
★★★

با تمام تلاش تونسته بود پسرش رو راضی کنه تا حداقل با پای پیاده همه ی شهر رو با گریه پشت سر نذاره ، بیاد سوار ماشین بشه و جانگ کوک اون رو هر جا که میخواد پیاده کنه ، تهیونگ هم بی هیچ حرفی و حتی کوچک ترین نگاهی به جانگکوک گفته بود اون رو به سمت خونه ی یونگی هیونگش ببره تا هم هیونگش رو ببینه و هم درست مثل چند سال پیش دوباره به هیونگ عزیزش تکیه کنه.



- رایان ؟!
#اوه سلام کوک ، چطوری پسر ؟! تهیونگ چطوره ؟! دانشگاهت چطوره افسر...
- رایان واسه احوال پرسی تماس نگرفتم!! به مشکل خوردم!

دختر تا کلمه ی مشکل رو از زبان دوست عزیزش و پشت خط تلفن شنید ، از کانتر آشپزخانه و پیتزای پپرونی مورد علاقه ش دور شد ، وارد هال پذیرایی شد و تمام دقت و توجهش رو به پسر پشت خط تلفن داد...

#چی شده ؟!
- نمیفهمم ... نمیفهمم (هنوز داخل ماشینه و ماشین گوشه ی خیابان نا آشنایی پارکه و جانگ کوک با عصبانیت دستش رو روی فرمون ماشین گرون قیمتش میکوبه) کسی دنبال یا تعقیبم کرده ؟! یا خانواده م برام جاسوس گذاشتند!! ولی ...
#ولی چی ؟! من نگرانتم جانگکوک کجایی دقیقا ؟!!
- یه احمقی پشت سر تهیونگ یه عالمه شایعه درست کرده و دروغ بافته ؛ تحویل پدر و مادرم داده!!

سکوت رایان خیلی آزار دهنده بود ، جوری که دختر هم داشت تلاش می کرد اتفاقات رو هضم کنه ، هم حدس بزنه این کار احمقانه کار کی بوده!

- رایان ؟!

پسر با بغض زمزمه کرد و سرش رو روی فرمون قرار داد.

#مطمئنی کسی دنبالت نبوده ؟! به غیر از ما با کسی سفرت رو هماهنگ نکرده بودی ؟! الآن ته کجاست ؟!
- نه ... تهیونگ هم پیش یونگی هیونگه ، گفتش ببرمش اونجا منم زنگ زدم همه چیز رو به یونگی گفتم ، ازش خواستم مواظبش باشه.

پسر با گریه گفت و بینیشو بالا کشید ...

- احتمالا کسی بوده که از زمینه ی شغلی و آبرو وارد شده ، یا مثلا خصومت شخصی با من یا پدرم داشته ...! ولی من که با کسی مشکلی نداشتم ...!

دختر با فکری که به سرش زد چشم هاش رو ریز کرد و به احتمالات ذهنیش فکر کرد ...

# از کجا مطمئنی کسی باهات مشکلی نداشته ؟!
- منظورت چیه ؟! تو به کسی مشکوکی ؟!
#پارک جیمین ؟! ...

پسر که انگار شوکی بهش وارد شده باشه ماشین رو سریع روشن کرد و با سرعت به راه افتاد...

- میرم مطمئن شم!

گوشی رو قطع کرد و با سرعت به مسیرش ادامه داد.



-بابا خواهش میکنم فقط بهم بگو این مزخرفات تحویل مامان داده ؟!

پسر با هق هق و گریه گفت و مرد پیر که انگار بیشتر از غم پسرش شکست شده بود پسرش رو زیر باران ، درست جلوی عمارتی که ازش خاطره ی بدی واسه پسر عاشقش مونده بود ، اون رو در آغوش پدرانه ش گرفت ...

: مادرت ازم خواسته نگم ، اینطوری اشک نریز خرگوشکم درست میشه همه چیز قول میدم ، من کمکت میکنم!

- بابا تهیونگم از وقتی از این عمارت اومدیم بیرون همینطوری گریه می کرد ... چشم هاش پر از درد بود ، بابا اگر میخوای کمکم کنی التماس میکنم بهم بگو ... اون شخص پارک جیمینه درسته ؟!

آقای جئون با دلواپسی به زمین خیره شد ، از پسر نگران و نا امیدش شرمنده بود ...

- بابا آره ؟!

پسر بینیش رو بالا کشید و به پدرش شکستش و نگاه درمانده ش خیره شد ...

: میدم آمار شو برات در بیارن ، فقط حواست باشه مادرت نباید بفهمه!



- بد میبینی پارک جیمین!! منتظرم باش!

_«اگر متمایل به ادامه ی فیکشن هستید تعداد ووت های این پارت و پارت قبل رو به ۵۲+ برسونید!»_

منتظر نظرات و کامنت های ارزشمندتون هستم قند عسلام! ❤

† PAIN †Where stories live. Discover now