همه وجود جونگین از ترس پر شده بود. شاهزادهاش زخمی شده، اون زخمی شده و یه جایی تنهاست و جونگین کنارش نیست تا ازش محافظت کنه. باید عجله میکرد. باید قبل از اینکه اتفاق بدتری بیفته پیداش میکرد.
این غار، دو طرف رودخونه رو به هم وصل میکرد اما ورودیش کوچیکتر از اونی بود که اسبش هم بتونه ازش رد بشه و مجبور بود از روی خود رودخونه از اون قسمت عبور کنه. از غار بیرون رفت و به طرف اسبش رفت. بسته وسایلی که همراهش بود رو از پشت اسبش باز کرد و روی شونه خودش بست تا موقع رد شدن از رودخونه خیس نشه. با فکری که به ذهنش رسید به داخل غار برگشت لباسهای اضافیای که همراهش آورده بود رو از توی ساکش بیرون آورد، ردای سلطنتی کیونگسو رو توی ساکش گذاشت و لباس خودش رو به جاش پشت سنگها پنهان کرد تا اگر افرادی که دنبال ولیعهد بودن از اینجا عبور کردن نتونن ردی از کیونگسو پیدا کنن.
جونگین افسار اسبش رو کشید تا اون رو به طرف رودخونه هدایت کنه اما اسبش انگار علاقهای به خیس شدن نداشت. با درموندگی و لحنی که پر از التماس بود بهش گفت: «خواهش میکنم بازی درنیار، باید پیداش کنم تا دیر نشده... راه بیا دیگه.» بالاخره بعد از کمی تقلا موفق شد اسبش رو حرکت بده و به سختی کنار هم سعی کردن از رودخونه عبور کنن. لباسهاش خیس شده بود و مقاومت اسبش برای حرکت به شونهاش فشار میآورد. اما جونگین به هیچ کدوم اینها فکر نمیکرد. از وقتی وارد رودخونه شد ذهنش ناخودآگاه اون رو به یاد اتفاقی که چند ماه پیش توی قصر افتاده بود، میانداخت...
~فلش بک~
شاهزاده کیونگسو به همراه خدمتکارانش داشت توی باغ قصر قدم میزد و جونگین هم با خوشحالی همراهیشون میکرد. لایه نازکی از برف زمین رو پوشونده بود و باد سردی میوزید اما تا وقتی میتونست چند قدم عقبتر از ولیعهد راه بره و ببینتش سرمای هوا براش اهمیتی نداشت. کیونگسو قدم زدن توی قسمتهای دورافتاده باغ رو خیلی دوست داشت چون اینجوری مجبور نبود در حین قدم زدن، با مقامات دربار هم روبهرو بشه و باهاشون حرف بزنه.
وقتی داشتن از پل روی برکه رد میشدن شاهزاده ناگهان گفت: «اوه! درخت گیلاس به این زودی شکوفه داده.» کیونگسو که از دیدن شکوفهها هیجانزده شده بود خواست جلوتر بره تا بتونه شکوفهها رو بهتر ببینه اما حواسش به جایی که ایستاده بود نبود و با برخورد ساق پاش با لبه کوتاه پل، تعادلش رو از دست داد. جونگین به سرعت خودش رو به ولیعهد رسوند و موفق شد کمربندش رو بگیره و دستش رو دور کمرش حلقه کنه اما برای نگه داشتنش دیر شده بود و هردوشون با هم توی آب سرد برکه افتادن.
جونگین بلافاصله هردوشون رو بالای سطح آب کشید، دستش رو محکمتر دور کیونگسو حلقه کرد تا بهش نزدیک تر بشه و با نگرانی پرسید: «سرورم! شما حالتون خوبه؟»
ESTÁS LEYENDO
Guarding His Heart
Fanficوقتی ولیعهد به طور مشکوکی ناپدید میشه، همه درباریان به راحتی ازش میگذرن و فراموشش میکنن، همه به جز یه نفر...جونگین، محافظ شخصی ولیعهد...اون حاضره هرکاری برای پیدا کردن کیونگسو و برگردوندنش به خونه انجام بده