جونگین با ناباوری به ولیعهد خیره شده بود و داشت تلاش میکرد بفهمه که الان اون داشت جدی حرف میزد یا این فقط یه شوخی بود. یا شاید هم ولیعهد داره نقش بازی میکنه و اینطوری خودش رو معرفی کرده تا هویت واقعیش اینجا لو نره و شبیه مردم عادی به نظر برسه همون طور که جونگین خودش رو جهمین به بکهیون معرفی کرده بود. اما خب اونجوری که ولیعهد با حس تنفری که از چشمهای درشتش بیرون میریخت به اون بوته بیگناه زل زده بود و اون رو با فاصله از خودش نگه داشته بود زیاد کمکی نمیکرد تا مثل مردم عادی به نظر برسه.
وقتی ییشینگ و اون پسر قدبلند مشغول احوالپرسی بودن جونگین حولهای که کنار در بود رو برداشت و به سرعت به طرف ولیعهد رفت تا زودتر از دست اون گیاه کثیف نجاتش بده. کیونگسو خیلی راحت و سریع اون بوته نفرتانگیز رو تحویل جونگین داد و آروم زمزمه کرد «ممنونم.» و جونگین با شنیدن اون صدا و لحن آشنا میخواست از خوشحالی گریه کنه. به ولیعهد نزدیکتر شد و به صورتش خیره شد تا شاید بتونه یه نشونه پیدا کنه، یه چشمک یا یه اشاره با چشم و ابروهاش که بهش نشون بده اون هم جونگین رو شناخته و الان فقط داره نقش بازی میکنه. کیونگسو هم بهش خیره شده بود و نگاهش روی اجزای صورت جونگین میچرخید.
جونگین به آرومی زمزمه کرد: «من خیلی نگرانتون بودم.»
کیونگسو با صدایی آروم و لحنی پر تردید جواب داد: «واقعاً؟»
ـ بله واقعاً! اونقدر نگرانتون بودم--
صدای بلند اون غریبه قد بلند صحبتشون رو قطع کرد: «یاا! پس اسمت کیونگسوئه!»
جونگین به طرفش چرخید و یه طوری بهش چشم غره رفت که انگار داشت با نگاهش به طرفش خنجر پرت میکرد، اون پسر چطور به خودش اجازه داده بود اسم ولیعهد رو به زبون بیاره و اینطوری بهش بیاحترامی کنه!
پسر قدبلند رو به جونگین ادامه داد:«راستی من چانیولم!» بعد دستش رو دور شونه کیونگسو حلقه کرد و با خوشحالی گفت «و من اسم ووندوکی رو براش انتخاب کردم چون اسمش رو یادش نمیاومد و منم نمیتونستم وقتی میخوام صداش کنم همش بگم "هی تو!"، به نظرم این بیادبی بود!»
کیونگسو دست چانیول رو پس زد و با عصبانیت گفت: «اوهو! کی بهت اجازه داد که به من دست بزنی؟!» و جونگین هم بلافاصله چانیول رو به عقب هل داد و خودش جلوی ولیعهد ایستاد تا در مقابل اون پسر غریبه از شاهزادهاش محافظت کنه. چانیول با دیدن رفتار اون دوتا دوباره با صدای بلند زد زیر خنده و گفت: «هی! شما دوتا مال کدوم روستا هستین؟ اصلاً رفتارتون دوستانه نیست!»
کیونگسو با تردید به جونگین نگاه کرد و گفت: «من...من یادم نمیآد.»
جونگین که دوست نداشت دروغ بگه با پنهان کردن بخشی از حقیقت با احتیاط جواب داد: «ما... مال شهری تو یکی از نقاط جنوبی هستیم و اونجا ادب حکم میکنه که هیچوقت بدون اجازه کسی رو لمس نکنیم!!»
ESTÁS LEYENDO
Guarding His Heart
Fanficوقتی ولیعهد به طور مشکوکی ناپدید میشه، همه درباریان به راحتی ازش میگذرن و فراموشش میکنن، همه به جز یه نفر...جونگین، محافظ شخصی ولیعهد...اون حاضره هرکاری برای پیدا کردن کیونگسو و برگردوندنش به خونه انجام بده