story3

13 3 0
                                    

_اخ سرم ... این دیگ چی بود ؟
یه سنگ... کی اینوپرت کرد  کی اونجاست؟
بعداز دیدن اون سنگ نسبتا  کوچیک رو به  پشت بوم خونه ای که ازش رشد بودداد زده بود .
+...
_میدونم که اونجایی  زود بیا بیرون
+ از قصد نبود میخواستم فقط صدات کنم
اون چی بود یه فرشته؟ یه پسر با موهای طلایی،  پوستی به سفیدی برف  و چشمایی به رنگ اسمون...
_ تو کی هستی؟ چجوری رفتی اون بالا ؟
+من خب از پله ها اومدم 
_دروغ نگو  اون خونه خیلی وقته خالیه و کسی توش نبوده
با دقت حرکات پسر رو دنبال میکرد  اون استرس داشت و دستپاچه بود نکنه دزد بود و اومده بوده دزدی؟ ولی اون خونه که چیزی نداشت شایدم یه ولگردی بود که  دنبال یه جا برای موندت میگشت ولی برای یه ولگرد و دزد زیادی خوشگل نبود؟ چرا پشت دیوار بود ؟ چرا فقط صورتشو نشون میداد...
_ بیا بیرون همین الان واگرنه زنگ میزنم  بیان ببرنت دزد ول...
حرفش بااومدن اون پسر  نصفه موند اون ..اونن..
_ تو دیگ چی هستی؟
اون قطعا یه فرشته بود ... اون بالها اونا واقعی بودن نمیتونست الکی باشه ‌...
+ من .من ساموئل ام...
_ اینجا چیکارمیکنی فرشته ؟
+ من ساموئلم  نه فرشته
_ خیلی خوب ساموئل منم نواحم  نگفتی چرا اینجایی؟
+ اومم من بخاطر تو اومدم ...
بخاطر اون؟ یه فرشته از اسمون هفتم به اونجا اومده بود روی زمین فقط بخاطر اون ولی چرا؟
_چرا  دنبال من اومدی؟
+تا باهم پرواز کنیم!
پرواز! اون داشت مسخره اش میکرد ؟اون یه موجود ماورایی یاهمچین چیزی نبود نه اون حتی بالم نداشت پرواز چی؟
_داری مسخرم میکنی؟ چه پروازی؟ برو رد کارت   برو همون جایی ک ازش اومدی یا هرچی دیگ ...
+  من یه بالمو بهت میدم ما باید باهم بریم مگ تو نمیخوای دیگه دردنکشی ...من اومدم تا باهم بریم نواح
درد...اولین کلمه ای بود که اون درتمام زندگیش  تجربه اش کرده بود با پوست و استخون این کلمه رو درک کرده بود ... وقتی بدنیا اومده بود سرطان داشت   و با زور دارو  وخانواده اش تا الان روی زمین بود  وحالا یه فرشته از اسمون اومده بود ادعا می کرد که میخواد اونو نجات بده؟
خب این خیلی چرت بود ولی ... نواح دوستش داشت مگ نه؟
+ اونجا  دردات رو ازت میگیرن بامن بیا من همیشه مراقب تو بودم  لطفا بیا  نمیخوام تورواز دست بدم
_ باشه...
وفقط چند لحظه طول کشید  تا دو پسر در اغوش هم با بالهاشون پر به اسمون ها بکشن  ...

#نواح...نواح... پسرم ...
&اون خوابیده سوزان   ...
#درسته یه خواب عمیق...

فلش بک
+سامئول میتونم قبل از رفتن کسی رو ببینم؟
_حتما نواح
+ اون کیه نواح؟ انگار منتظر کسیه...
_ اون پیرزن همیشه برام غذاهای خوشمزه ای درست می کرد وجای بقیه بچه ها باهام بازی میکرد  اون منتظر منه ...
نواح سمت اون پیرزن رفت بغلش میکرد و ازش خداحافظی میکرد
+ چه غم انگیز که اون  نواحو نمیبینه ..(باخودش فکر کرد )
+ نواه باید بریم دیره ...
_اوه اومدم خدافظ الیزا...

DAiLY LIFEWhere stories live. Discover now