part 41( Blue dream 2)

8 1 1
                                    

نگاهی به ساختمون قدیمی انداخت  و باانزجار به سمتش رفت البته خودش هم میدونست که   انتخاب دیگه ای  بجز موندن و یخ زدن نداشت   و اینطوری شد که رفتن به سمت اون مغاز  رو  انتخاب کرد .
*صدای زنگ بالای در خبر از مشتری جدیدی که  برای خرید و یا خوردن مقداری کیمچی ونودل اومده  می داد
اجوما به سمت  مشتری تازه از راه رسیدش رفت
+چیزی میل دارید؟
*نگاهی به فرد مسن انداخت و با دقیقتر شدن  ردی اون چهره اشنا حرف زد
+تا زمانیکه هوا کمی بهتره بشه اینجا میمونم
*اجوما باناباوری گفت
_تو پسر مین نیستی؟ اوه خدای من جین خودتی؟ برگشتی تا بمونی؟ پدرومادرت کجا ن عزیزم ؟
*اجوما درحالیک برای جین  نوسیدنی گرمی درست میکرد پشت سرهم از اون سوال میپرسید و زمانیک نوشیدنی رو درمقابل پسر گذاشت بلاخره  سکوت کرد
*جین نگاهش رو از لیوان گرفت به صورت اجوما خیره شد
+برای موندن اینجا نیستم  سال گذشته پدر م فوت کرد و من برای فروش اون خونه قدیمی اینجام
*وحالا اونجا زن پیری وجود داشت که از این میزان بی تفاوتی پسر تعجب کرده بود
_برای  فوت پدرت متاسفم پسرم 
*سری تکون داد و ادامه داد
من فکر کردم شما برای زندگی به اینجا اومدید 
*جین پوزخندی در دل زد  ،برگشتن به اون شهر مخروبه و کوچیک؟ این محال بود اون خیلی سال پیش از این شهر رفته بود
*اجوما کشوی پشت میزش رو با دودلی باز کرد و بعداز خارج کردن کیلید  اون رو بهسمت پسر گرفت
*جین با اخم نگاهی به کیلید انداخت که باعثشد اجوما سریع شروع به توصیح دادن بکنه
_این رو نارا... این  برای ناراست
*جین ابرویی بالا انداخت
+و میشه بدونم چرا به من نشونش میدید؟
*اجوما با افسوس سر تکون داد
اون این روبرای تو گذاشته  لااقل من اینطور فکر میکنم
*و بعداز بیان حرفهاش اشکهای جمع شده ای که  دیدش رو تار  کرده بود پاک کرد
_خودش کجاست؟ مگ نمیتونست خودش شخصا بهم بدش اه خدای من اون دختره کنه حتی الان هم شمارو واسطه ...
+اون مرده
_چی؟
*جین کمی از پوسته ی خود دارش با شنیدن اون جمله  بیرون اومد
+منظورتون چیه؟ اینم بازی جدیدخودش و اون دوستشه؟
*اجوما سری تکون دادن و  بریده روزنامه رو مقابل جین گذاشت
"غرق شدن دختری ..ساله در رودخانه هان"
گزارشات حاکی از ...
*جین به سختی روی صندلی نشست
چطور همچین اتفاقی افتاد؟
*اجوما که حالا گریه میکرد سعی کرد توصیح بده
اونروز مثل روزای دیگ نبود نارا کنار درب مدرسه نشسته بود  اما  برعکس همیشه تمام وسایلش رو کنار مردی که تازه به اینجا اومده بود گذاشت و پیش ما اومد
*جین باخودش فکرکرد تااینجای داستان چه چیزی عجیب بوده
_اوه خدایا من باید میفهمیدم ولی فکر کردم بعداز گذشت چندسال اون بلاخره میخواد با بقیه ارتباط برقرارکنه نمیدونستم قصد داره خودکشی کنه  اون به مغاز اومد و کیلید خونشو به من داد و گفت اینجوری همه چیز بهتره و بعداز خرید رفت  اون اول باری بود که نارا ازمن بعد رفتنت خریدمیکرد  من باید میفهمیدم ...
*اجوما گریه میکرد و جین  متحیر به داستانی که شنیده بود فکرمیکرد
درست۲ساعت  بعداز رفتنش خبر رسید که جنازه یه دختر  رو پیدا کردن  و خب  کسی بجز نارا  به اون سمت نرفته بود
*جین سری تکون داد
اون مرد که ازش حرف میزنید  اون چیزی نمیدونست؟
*اجوما سرشو به معنی نمیدونم تکون داد
پلیس چیزی ازش نپرسید چون همه فکرمیکردن مثل نارا دیوانه شده
+مثل نارا؟
_بعداز رفتن نارا اون هم کنارمدرسه با وسایلی ک نارا بهش سپرده بود مینشست
+اون مرد الان کجاست اجوما؟
_اه خدای من اون  دو بلوک بالاتر زندگی میکنه امروز  نیومده و من هم  بخاطر مغاز نمیتونم بهش سر بزنم راستش براش نگرانم بعداز رفتن نارا  اینجا واقعا غم انگیز شده اون دختر ازاری برای کسی نداشت اما سرنوشت بهش مهلت نداد
*جین بی حوصله کیلید خونه نارارو برداشت و بعداز خوردن نوشیدنیش  ار اجوما خدافظی کرد تا به دیدار اون مرد بره  حوصله حرفها و گریه زاری های اجومارو نداشت واز طرفی مطمین بود اگر بفهمه همه اینها بازی جدید کیم ناراعه مطلوم نماست خودشاین سری اون دختر رو میکشه
فلش بک    مدرسه نیاگارای شمالی
×اینارو نگاه کنید اون دختره  واقعا یه تختش کمه اخه کی بستنی و  سیب زمینیو باهم قاطی میکنه و  میخوره عق چندش
_اون یه هرزه اس  حقشه ک کتک بخوره
÷من شنیدم  اون بخاطر مسائل اخلاقی  که خانوادش داشتن خل شده
=تمومش کنید! اون اینجوری نیست شما عوصیا فقط بلدید ندونسته همه رو قصاوت کنید
_اوه سورا ازتو بعید نیست که طرفداریشو کنی توهم خلی ک بااون احمق میگردی 
*سورا مثل همیشه دست هاشو مشت کرد اون نمیتونست واقعیتهارو بیان کنه نمیتونست بگه کسی که واقعا لایق شنیدن این حرفهاس دوستش نیست بلکه  اون پسر شیک پوش خنثی بیشعوریه ک داره این بحث هارو تماشا میکنه لایق تمام این رفتارهاست  اون به دوستش قول داده بود تا نگه ...
*اخمی کرد واز کلاس خارج شد
زمان حال
*جین زنگ در رو فشار داد
*با باز شدن در و نمایان شدن چهره مرد  سلام کرد
×کمکی ازمن برمیاد ؟
+من  از اشنایان کیم ناراهستم به من گفتند وسایلی رو که برای من نگه میداشته رو پیش شما میتونم پیدا کنم
×پس توکسی بودی که قراربود هرگز نیاد  اون دختر جوان زیادی ناامید به نظر میرسید ... 
*بعداز این حرف اشاره ای به کادوها و پاکت ها کرد
×امیدوارم روز خوبی داشته باشی
جین مکثی کرد و با تردید پرسید
+شما شخصی به نام سورا میشناسین؟ پارک سورا؟
×نه متاسفانه 
+روز بخیر

فلش بک دبیرستان دبیرستان نیگارای شمالی
*هی پسر توحسابی خاطر اون دختره رو میخوای
چن محکم پشتش زد
هرکی ندونه فکر میکنه تو به اون دختره خل و چلی که کنار پارک سوراس خیره شدی
_ همچنین ادمایی تیپ من نیستن!

DAiLY LIFEWhere stories live. Discover now