-Jungkook
زیبا؟ برای توصیفش کم بود ،
کراش؟ برای حس من کم بود ..
اون به طرز عجیب و غیر قابل توصیفی روی صحنه میدرخشید ...تپش قلبم با دویدن اسب یه راه میرفت ..
وقتی اومد رو صحنه ، یه جعبه ی کوچولو همراهش بود ، رسید وسط صحنه ، به تماشاچیا تعظیم کرد ..
موهاش .. از این فاصله ك میدیدم ، فهمیدم من خیلی بد شانسم ك شانس دست کردن توی اون موهای نرم و لطیف رو ندارم :)جعبه ی توی دستش رو روی میز گذاشت ، درش رو باز کرد و بعد از توش چیزی دراورد ك قسم میخورم ... قسم میخورم میتونست باعث بشه همونجا سکته کنم
اون .. اون یه رتیل بسیار خاص و کمیاب و زیبا بود .. گرچه زیباییش به هیچ عنوان با تهیونگ برابری نمیکرد ، ولی برای یه نفر مثل من ، به جرات به همون اندازه زیبا و خاص بود.* هی بچ ، مث ك دوستمون خیلی چشمتو گرفته ها
+فقط خفه شو جیمین
آخرین چیزی ك میخواستم وراجی کردن جیمین توی این چند دقیقه ی مهم بود ، خدایا ... یه تار موی تهیونگ از کل هیکل من خوشگل تر بود و اون عنکبوت .. واقعا بهترین بود!
تمام طول نمایش ، توجهم فقط به تهیونگ و عنکبوتش بود.
عنکبوتش .. اون رتیل لعنتی خیلی چشمگیر بود ..+اون جفت خوبی برای آکنا میشه ..
*چی؟ کی؟
اوه فاك ، باز بلند فکر کردم ... : هیچی
*کوکی بگو چی تو ذهنته ، کی جفت کیه؟
+هیچی فقط یه فکر مسخره بود اوکی؟
جیمین کوتاه نمیومد.
*اوه .. همین ینی یه چیزی تو ذهنته ، چون فاکینگ پنج دقیقه ی تمومه ك ذول زدی به صحنه در حالی ك نمایش تهیونگ و اون یارو مستر سالیوانه تموم شده و سالن داره خالی میشه و بعد معلوم نی داری کیو برای اون عنکبوت خنگت برمیگزینی :/
صب کن ... نمایش تموم شد؟
+فاك نه این خوب نیست .. نههههه
داد زدم و بعد جیمین جلوی دهنمو گرفت*شلمغز ، اول بنال چته ، بعد اینجوری بغل گوشم عربده بزن
+اوه صاری ، چیزیم نی
*چرا هست ، کوك ، معنی اون جمله ای ك گفتی چی بود؟
+جیمین ول کن ببین ...
*اوکی ، همه ی شیرموزای توی یخچال قراره به سطل اشغال منتقل بشه
+اوه جمن شییییی ، اوکی ببین ، این فقط یه فکر احمقانه بود ك رتیل تهیونگ میتونه جفت خوبی برای آکنا باشه ، حله؟
چند ثانیه نگاهم کرد و بعد ...
شترق!
یکی کوبوند پس کله م :/+چته چرا میزنی؟
*تو یه احمقی کوك ... جای اینکه کیم تهیونگ رو برای خودت تور کنی ، داری رویا پردازی میکنی برای عروسی اون عنکبوت زشتت با رتیل خپل اون مرتیکه؟؟؟؟ :| (خدایی موافقم ، دارن هم همینقد خنگ بازی دراورد سر عنکبوت اون یارو شبحه ، تهشم هم کوك هم دارن خودشونو به چیز میدن :/)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...