•⊰ Ep2 ⊱•

106 28 1
                                    

یک هفته شده بود که روی دیوار کار میکردم.
خبری از نامه ها نبود اما چیزی از کنجکاوی من کم نشده بود.
تمام روزهایی که گذروندم درست حس این پروانه های روی دیوار رو داشتم.
حسی به اسم سرگردان...
چرا دیگه نامه ای نیست؟
خیلی به این قضیه فکر میکردم اما تنها چیزی میتونست ارومم کنه این بود که فقط یک شوخی بود.
فقط یک شوخی...

دیوار بزرگتر از چیزی بود که به نظر میرسید.
از دیروز داربست اینجا نصب شده بود تا خطر کارم کمتر باشه.
توی محله خونه های بزرگ و ویلایی زیادی بود و همشون سرسبز بودن.
هروقت بی حوصله و خسته میشدم از بلای سکو به حیاط خونه ها نگاه میکردم.

خورشید توی چشمم میزد؛
از گرماش عرق کرده بودم و حتی رنگ ها هم گرمشون بود.
کاری که میتونستم توی دو روز تموم کنم حالا یک هفته بود که درگیرش بودم.
فکر میکردم کار کردن تنهایی اونقدرهم سخت نیست اما انگار اینطور نیست.
قبلا با تیم سه یا چهار نفره قبل طلوع خورشید سرکار میرفتیم و با اولین تابش خورشید کارمونو تموم میکردیم.
اما ماموریت جدیدی که از استادم گرفتم سخت تر از تصورات من بود.

مثل همیشه از خستگی روی زمین دراز کشیده بودم.
گل های زیر دستم انگار منو در اغوش گرفته بودن و نوازشم میکردن.
حس خیلی خوبی داشت.
به اسمون نگاه کردم.
خیلی قشنگ بود.
ابرهای پراکنده ای توی اسمون بود.
خورشید خیلی درخشان خودنمایی میکرد.
به دیوارم نگاه کردم؛ به اثر هنری ای که خلق کرده بودم.
رنگ های فانتزی و پاستیلی ای که استفاده کرده بودم ارامش بخش بودن و به اون ساختمان بلند خشک و
بی جون تجاری رنگ زندگی بخشیده بودن.
پلنگی که چشمای زیبایی داشت و در حال دویدن بود.
و پروانه هایی که همراه او میدویدن.
اما هنوزم چیزی کم داشت...

به خوبی استراحت کرده بودم و حالا اماده بودم بازم کارم رو ادامه بدم.
از روی چمن ها بلند شدم و لباسمو تکوندم.
صدای شکستن چیزی من رو از جا پروند.
و بازهم صدای شکستن...
اون صداها از داخل خونه ای میومد.
از نردبون بالا رفتم و روی داربست وایسادم.
به خونه ها نگاه کردم تا شاید بتونم بفهمم صدا از کدوم یکی عه.
حالا صدای شکستن تموم شده بود و صدای دختری میومد.
دختر داد میزد اما جیغ نمیزد.
با این وجود حرفاش رو نمیشیندم.
با خودم فکر کردم که این ی دعوای خانوادگی عه پس احتمالا مادر و پدری با دخترشون در حال بحث هستن؛
شاید دختر با پسری رابطه داره و خانواده اش قبول نمیکنن؛
یا حتی دختری پرو که خواسته هایی مثل ماشین خونه و... داره؛
همونطور که سناریو ها رو با خودم مرور میکردم صداها قطع شدن.
نه کسی از عصبانیت از خونه بیرون زد نه پنجره ای شکست و نه حتی صدای پلیس یا اورژانسی.
انگار همسایه ها هم متوجه نشده بودن پس منم بی توجه به کارم ادامه دادم....

------------------------------------------------------

دوستون دارم~

•⊰ Rᴜɴ ⊱•Onde histórias criam vida. Descubra agora