•⊰ Ep8 ⊱•

67 16 0
                                    

تقریبا یک ماه از اون روزی که خانم اوچیناگا رو تنها ملاقات کردم میگذره.
توی این یک ماه با جیزل صمیمی شدم و حس میکنم دوست خیلی خوبی پیدا کردم.

شب خانم اوچیناگا منو برای شام دعوت کردن.
لباس نسبتا ساده ای رو انتخاب کردم و کیفمو رو برداشتم.
هوا خیلی خوب بود پس تصمیم گرفتم پیاده راهمو ادامه بدم.

نزدیک خونه که رسیدم نگاهم به دیوار ساختمان تجاری افتاد که به رنگ های شب نما اون رو رنگ کرده بودم.
اون ماه شب نما و خال های روی بال پروانه های پوست پلنگ توی شب خیلی زیبا بود اما بازم چیزی رو لازم داشت که هربار به خونه ی خانم اوچیناگا میومدم متوجه نبودش میشدم.
اهی کشیدم و لبمو جلو دادم.
انگار نقاش خوبی نیستم ...

زنگ در رو زدم و مناظر موندم تا در باز شه.
جیزل با روی خندون و درخشانش بین در قرار گرفت و دست منو گرفت؛
+ بلاخره اومدی ...چرا زودتر نیومدی؟
لبخند ارومی زدم و دستمو پشت گردنم کشیدم.
- خوابم برده بود
جیزل تک خنده ای کرد و منو به داخل کشید و در رو بست.
این میزان از ذوق جیزل یکم زیادی بود ...

داخل خونه که شدیم همه جا تاریک بود. با تعجب به اطراف نگاه میکردم.
چرا انقدر تاریکه؟ ...
ناگهان صدای ترکیدن چیزی باعث شد جیغ خفه ای بزنم و از جام بپرم؛
× تولدت مبارک!!
چراغا روشن شد و کل اتاق پر از تیکه های کوچک کاغذ رنگی بود. دیوار های خونه تزئین شده بود. کیک بزرگی توی دست اقای اوچیناگا بود. روی سر خانم و اقای اوچیناگا کلاه تولد بود. جیزل یک کلاه روی سر گذاشت و توی گوشم اروم زمزمه کرد؛
+ تولدت مبارک
خدای من ...
امروز تولد من بود ...
ولی ...
- از کجا ...میدونستید؟
خانم اوچیناگا کنار من ایساد و منو در اغوش گرفت.
× اون روز که کیفت اینجا بود روی کارت اعتباریت دیدم
باورم نمیشد
اونا انقدر برای من ارزش قائل بودن که تولد منو جشن گرفتن.
اشک خوشحالی از چشمم چکید
= گریه نکن دخترم ...بیا کیکتو فوت کن
همه روی مبل نشستیم؛ جیزل کنار دستم نشست و بهم لبخند زد؛
خانم اوچیناگا با ذوق دستاشو بهم زد؛
× حالا وقتشه ارزو کنی بعدشم فوت کنی~
چشمامو بستم؛
چه ارزویی باید بکنم ...
جیزل توی گوشم گفت؛
- ارزو کن ماه خورشید رو ببوسه
متوجه منظورش نشدم؛
= زود باش دخترم ...
واقعا ارزویی نداشتم پس ارزوی جیزل رو زیر لب گفتم
شمعامو فوت کردم
همه برام دست زدن
× حالا کادو ها
خانم اوچیناگا دو تا بسته که خیلی قشنگ کادو شده بودن رو بهم داد؛
اولی کیف دوشی خیلی قشنگ و احتمالا گرونی بود که خانم اوچیناگا بهم هدیه داد.
دومی هودی صورتی چرکی بود که اقای اوچیناگا برام تدارک دیده بودن.
از نوع هر دو کادو مشخص بود خیلی گرون هستن.
× جیزل گفته کادوشو بعدا میده
نگاه کوتاهی به جیزل کردم که با سر تایید کرد

بعد خوردن شام و کیک جیزل به من گفت تا همراهش به اتاقش برم تا کادومو بده
خیلی دوست داشتم بدونم چه چیزی رو برام گرفته که شخصا میخواد بهم هدیه بده ...

Nothing can slow me down
There's nothing stopping me now

•⊰ Rᴜɴ ⊱•Onde histórias criam vida. Descubra agora