غرق تمام وجود دختر روبروم بودم
اونقدر غرق شده بودم که حس میکردم همیشه ماهی این دریای بیکران جلوم بودم
بین تمام ادم های جهان خیلی از ادم ها رو زیبارو میدیدم اما امروز تصمیم گرفتم فقط و فقط دختر روبروم رو
تحسین کنم
حالا که نور، اتاق رو گرفته بود، حتی زیباتر هم بود
نور از لامپ نبود
نور از اون چشمان خندان بود
اون لبخند که توصیفی براش نبود، دندان هایی که به سفیدی و ارزش مروارید بودن و حتی درخشانتر از مروارید
لب هایی که اگر رنگ شون به رنگ شراب صد ساله نبود حتما طعمش بود
هیچ وقت برام اهمیت نداشت جواهرات چقدر با ارزش بودن اما مطمئن بودم دو الماسی که توی چشماش
میدرخشیدن حتما از دریای نور و کوه نور با ارزش تر بودن
شنیده بودم لمس میتونه ضربان قلب رو بالا ببره اما مطمئن بودم اگر اون دست ها، که متعلق به این خدای
جلوم بودن، من رو لمس کنن حتما میمردم
اگر موهاش از جنس ابریشم نبود پس چطوری انقدر زیبا بودن؟
بدنی که قلبم برای دست کشیدن و لمس کردنش بی طاقت بود
این ادم...واقعی بود؟
این موجود واقعا یک انسان بود؟
- چرا اینطوری نگام میکنی...
صداش....
- ازم خوشت نمیاد؟
چرا نمیشه صدای یک نفر رو دزدید؟ چرا نمیشه صدای این فرشته رو بوسید؟
- هی...ی...یک چیزی بگو...اینطوری نگام نکن من از قصد اونروز اونکارا رو نکردم
اونروز؟ یعنی من قبال این فرشته رو دیده بودم؟
+ کدو...کدوم...رو..ز؟
و باز هم اون مروارید های قشنگش رو بهم نشون داد
چقدر لبخندش قابل پرستش بود
- پس لال نشدی...فکر کردم از ترس لالت کردم
خودش روی تختش نشست و به کنارش زد
- بیا بشین
من...اون...روی تخت...هی...
کنارش نشستم اما نمیتونستم بهش نگاه کنم
من چم شده؟
- من جیزلم...اسمتو میدونم تو نینگ نینگی...درسته؟
سری تکون دادم ولی بازم یادم رفت نفس بکشم
من هنوزم قفل کهکشان چشماش بودم
دستشو به سمتم دراز کرد
- خوشبختم
نمیتونستم دستشو بگیرم
قلبم....قلبم داشت منفجر میشد
میترسیدم لمسش کنم و تمامش یک رویا باشه و بعد...از این خواب بپرم
نه هرگز...
جیزل با خجالت دستشو کشید
- تو...ازم ناراحتی
بلند داد زدم
+ نه
جیزل ترسید و فهمیدم خیلی بلند گفتمش
+ منظورم اینکه...نه ازت ناراحت نیستم فقط...عام
- چی
+ هیچی
انگار امروز روز مرگم بود چون بهتر از این نمیتونست باشه که باز هم لبخند این دختر رو ببینم.
دختر؟ ...نه ...این برایش کم بود.
هیچ چیزی نمیتونست توصیفش کنه.
هیچ کلمه ای ...
- نظرت چیه؟
افکارمو خوندی؟...
+ درمورد چ...ی؟
- درمورد من
قلبم تند تند میزدم.
لپام قرمز شده بود.
نمیتونستم نفس بکشم.
- هی انگار حالت خوب نیست. میخوای به بابام بگم برسونتت خونتون؟
اره اره درسته
راه فرار فقط برگشت به خونه اس!
+ خودم میرم
و سریع از جام بلند شدم.
دیگه نمیتونستم اینطوری کنارش نفس بکشم!
سرسری از جیزل و مادر پدرش خدافظی کردم.
اصال یادم نمیاد چطوری به خونه رسیدم ولی میدونم دو شبی هست که نخوابیدم!
اون ...باهام چیکار کرد؟"Here I know no one can stop me, yeah
I'm racing to tomorrow"--------------------
سلام به همگی بخاطر اینکه پنجشنبه نبودم امروز اپ کردم. دوستون دارم~
ESTÁS LEYENDO
•⊰ Rᴜɴ ⊱•
Romance꧁Aespa , MiniFic , Run꧂ ⋆⇝Genre: Romance ⋆⇝Couple: Ningselle ⋆⇝Writer: Stella ⋆⇝Support Channel: @aespaFIC --- ⋆ᴍʏ ғɪᴄ ᴄʜᴀɴɴᴇʟ: @ImBlueStella ⋆ᴍʏ ᴅᴀɪʟʏ: @BlueStella_Daily